فئودور داستایفسکی (1881-1821) نوبسنده بزرگ روس، پرورش یافته یک زندگی پرهیجان، عاشقانه و گاهی غمانگیز است. پیش از بیست سالگی پدر و مادرش را از دست داد. در جوانی به اعدام محکوم شد! همسر اولش 5 سال پس از ازدواج درگذشت. دو فرزندش در کودکی بر اثر بیماری مردند. اما در میان همه این مصیبتها، کتابهای درخشانی نوشت و روزهای عاشقانهای را تجربه کرد. نامههایی که داستایفسکی برای آنا مینویسد شرح حالی از افکار و زندگی روزمره اوست که لطافت عاشقانهای نیز به همراه دارد!
فئودور داستایفسکی در 11 نوامبر سال 1821 در خانوادهای که از منظر فرهنگی در موقعیت مناسبی قرار داشتند، متولد شد. مادر او مشترک یک مجله معروف ادبیات بود. فئودور در همان کودکی با خواندن مطالب این مجله با ادبیات روسیه و جهان آشنا گردید. اتفاقی ساده که بخش مهمی از شخصیت او در آینده را شکل داد. در سال 1837 مادرش و دو سال پس از آن پدرش از دنیا رفت. در جوانی به عنوان افسر نظامی فارغ التحصیل شد. در بیست و یک سالگی آنچه به عنوان میراث خانوادگی به او رسیده بود را با خوشگذرانی از دست داد. اتفاقی که در ادامه زندگی او بارها تکرار شد؛ حتی در شخصیتهای آثار درخشانش مانند قمارباز!
اگر به نویسندگان روس و آثارشان علاقهمند باشید این نوشته هم احتمالا برایتان جالب است: یادداشتهای یک دیوانه | نیکولای گوگول
در همین دوران فئودور جوان نخستین آثارش مانند بیچارگان را منتشر کرد. هنوز در جامعه روسیه چندان شناخته نشده بود که به خاطر فعالیتهای سیاسیاش دستگیر و به اعدام با جوخه آتش محکوم شد. در سرمای صبح 22 دسامبر سال 1849 زندانیان در محل اعدام حاضر شدند تا تنشان طعم گلولههای داغ را بچشد. احتمالا این لحظات نیز جز زمانهایی است که بخش دیگری از شخصیت نویسنده بزرگ را شکل میدهد. انتظار برای مرگ حتی برای دستایفسکی نیز بسیار دشوار بوده است. اگر حکم بخشش تزار صادر نمیشد داستایفسکی در 28 سالگی به پایان زندگی خود میرسید و رمانهای مهمی چون برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، ابله و … هیچگاه متولد نمیگشت.
زندگی داستایفسکی را همینجا به مدت چند دقیقه زمین بگذاریم. با هم فکر کنیم که چه کتابهای زیبایی، چه حقایق علم چذابی و چه اتفاقات مهمی که میتوانست در جهان ما رقم بخورد اما با مرگ صاحبش هیچگاه عملی نشد! فردی که ممکن است امروز نامش هم برای ما ناشناس باشد!
با بخشش تزار، داستایفسکی 5 سال بعدی زندگیاش را در سیبری با حکم تبعید گذراند. 5 سال بعدی نیز برای او به عنوان مهندس نظامی در ارتش سپری شد. در سال 1857 با ماریا دیمیتر یونا ازدواج کرد. در همین دوران برخی دیگر از آثارش را نیز منتشر کرد. ظاهر نویسنده بزرگ با همسر نخستش زندگی خوبی را تجربه کرده است. اما سال 1864 او به فاصله چند ماه برادر بزرگتر و همسرش را از دست داد.
در سال 1866 داستایفسکی برای تحویل کتاب قمارباز در زمان وعده داده شده به ناشر با آنا گریگوریونا اسنیتکینا که مهارت تندنویسی داشت، همکاری کرد. این همکاری موجب آشنایی اولیه و شکلگیری علاقه بین آنها شد. دو سال پس از مرگ همسر نخستش، نویسنده بزرگ بار دیگر ازدواج کرد. آنا با مهارت تندنویسی به داستایفسکی کمک کرد تا رمان بزرگ جنایت و مکافات را نیز در همان سال منتشر کند. حالا داستایفسکی به جرگه نویسندگان تراز اول دوره خود پیوسته بود. در همین دوران فئودور و آنا یک سفر اروپایی چند ساله را آغاز کردند. نامههای مهم داستابفسکی به آنا بیشتر ماحصل همین دوران است. با آنکه داستایفسکی به نامه نوشتن علاقه نداشت اما شور عشق در سالهای اولیه و نیاز به در میان گذاشتن مشکلاتش با شخص دیگر او را به نوشتن وا میداشت. نامههایی که افکار نویسنده را برای ما تا حدودی رو میکند! کتاب نامه به آنا نتیجه نامههایی است که از سال 1867 تا هنگام مرگش داستایفسکی برای همسرش نوشت. با هم بخشی از یکی از این نامهها را بخوانیم:
من مقدس نیستم، فرشته نورانی من، آن کسی که روحی پاک دارد تویی. عجب نامه دلربایی دیروز برایم فرستادی! بوسیدمش! در وضعیتی که من هستم نامه ات حکم گزانگبین آسمانی را داشت. حداقل می دانم وجودی هست که من را برای همه زندگی دوست دارد. چه وجود مهربان و نورانی و متعالی ای هستی. همه عمر بی حد دوستت خواهم داشت.
تنها چند سطری باعجله برایت می نویسم. باید سریع بروم پست، شاید رسیده باشی برایم پول بفرستی و امروز بگیرمش. خدا کند اینطور باشد. یک سکه هم ندارم و امروز حتما صورتحساب هتل را می آورند، چون یک هفته است اینجا اقامت دارم و همه هتلها حسابهاشان را سر یک هفته می آورند. اگر پول امروز به دستم نرسد، هیچ کاری نمی توانم بکنم، جز اینکه یک شبانه روز دیگر هم تحمل کنم. البته نگران نباش، عزیزم.
توصیفات ابتدای نامه در پاراگراف نخست بینهایت عاشقانه و زیبا است! در ادامه نویسنده به دغدغههای روزمره خودش میپردازد. جالب است بدانید که در این دوران داستایفسکی بخش مهمی از درآمد حاصل از فروش کتابهایش را در قمار از دست داده بود.
بخش دیگری از یک نامه او را با هم بخوانیم.
در آغوش میگیرمت آنا جان، روشنایی من. شاید همین امروز از تو -یگانه یارم- نامهای برسد. پس فعلاً تا فردا.
فردا هم حتماً مینویسم برایت. در هر حال، بهخاطر هیچچیزی زیاد نمیمانم اینجا. دیشب گفتم شومینهای را که دود میکرد، آتش کنند و گرم شدم. شب را مثل مُرده خوابیدم، هرچند سردرد داشتم. امروز خیلی بهترم. خورشید هم دارد میتابد و روز قشنگی است.
خداحافظت، ای شادمانی من
داستایفسکیِ تا ابد از آنِ تو.
باز هم نویسنده بزرگ چالشهایش را با عشق و احساس بیان میکند. ظاهرا نویسنده بزرگ در ورای آثار درخشانش چالشهایی عادی و معمولی را تجربه میکرد. شاید خواندن این نامهها یک نکته مهم برای من داشته باشد. برای خلق هر اثر مهم و ماندگار (خواه کتاب، خواه کسب مهارت خاص یا راه اندازی یک کسب و کار) نباید فرازمینی باشید! میتوانید همین انسان معمولی باشید اما زمانی روی اهدافتان تمرکز کنید و اندیشههایتان را بارور سازید و تاثیر مهم در جهان ایجاد کنید! حالا تصور کنید آن تاثیر باید خیلی خاص و ویژه باشد! همه قرار نیست داستایفسکی شوند.
درباره باقی دوران زندگی داستایفسکی شاید زمانی دیگر برایتان نوشتم. مثلا زمانی که قصد بررسی رمان برادران کارامازوف را داشتم؛ شاید هم مثلا برخی دیگر از تصمیماتم آن را فراموش کنم…
در پایان این نوشته را به استاد محمدرضا طیب نیا تقدیم میکنم به هزار و یک دلیل!





