
هرگز وجود حاضرِ غایب شنیدهای!؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
سعدی
هرگز وجود حاضرِ غایب شنیدهای!؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
سعدی
مثل اولین صبح بعد از جنگ
زیبایی،
اما غمگین
حسن آذری
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
مولوی
امروز صبح قرار بود برایت بنفشه بخرم
اما رفیقان گرسنه بودند
محمود درویش
او بین جمع بود غرورم نمیگذاشت
در خلوتم نشستم و تنها گریستم
علی مقدم
تو در آینه نگه کن که چه دلبری ولیکن
تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد
سعدی
کبود از سیلی ایام اگر گشتی مبارک باد
که از فرط کمال خویش دارد میوه لک اینجا
علی مقدم (عاصی)
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش
سعدی
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر چهره دلبند
ملک الشعرا بهار