فقر در آفریقا فقط به حیطه مالی محدود نمیشود. از حیطه آموزش گرفته تا فرهنگ و … همگی نیاز به بهبود دارند. البته که سایر جنبههای فقر نیز از جنبه مالی آن تاثیر میپذیرند. سرگذشت غمانگیر هوپ پسر نیجریهای (hope به معنی امید) صرفا به فقر مالی محدود نبود. اگر آنیا لاون امدادگر دانمارکی (anja ringgren loven) اتفاقی او را نمییافت، احتمالا اینک هوپ نیز وجود نداشت!

آنیا رینگرن لاون از همان آغاز جوانی مشاغل مختلفی (از مهماندار هواپیما گرفته تا فروشنده لباس) را تجربه کرد. سفر او در سال 2009 به عنوان ناظر کمکهای کلیسا به مالاوی باعث شد تا با رنج و مصائب مردم آفریقا آشنا شود. پس در سال 2012 شغل خود را رها کرد، اموالش را فروخت و عازم نیجریه شد. هدف او از سفر به نیجریه نجات کودکانی بود که توسط خانوادهشان به جادوگری متهم شده بودند!
در سال 2016 تصویری از آنیا منتشر شد که توجهات زیادی را به خود جلب کرد. کودکی خردسال که در وضعیت وخیمی بود توسط انیا سیراب میشد. چنان که در تصویر هم پیدا بود کودک از سوتغذیه و بیماریهای دیگر رنج میبرد. او هشت ماه قبل توسط خانوادهاش به جرم جادوگری در خیابان رها شده بود. کودک بینوا تمام این مدت در خیابان زندگی میکرد. او حتی اسمی هم نداشت!
ابتدا پزشکان امیدی به زنده ماندن کودک نداشتند. اما آنیا نام او را hope (امید) نامید. او میخواست هم امیدوار به زنده ماندن کودک باشد و هم اگر کودک زنده نماند لااقل از اسمی برخوردار باشد. از سراسر جهان کمکهای زیادی برای هوپ ارسال شد. آنیا و پزشکان تلاش زیادی انجام دادند تا هوپ کوچک توانست به سوتغذیه و تمام بیماریهای دیگر خود غلبه کند. پس از یک سال آنیا تصویر جدیدی از هوپ منتشر کرد. این تصویر به اندازه تصویر نخست شگفتانگیز بود. هوپ دیگر به مدرسه میرود و روزهای سخت خود را به فراموشی سپرده است.

امروز صبح قرار بود برایت بنفشه بخرم
اما رفیقان گرسنه بودند
برایشان نانی خریدم و شعر عشق برایت سرودم
امروزه به همت آنیا لاون و کمکهایی که از سراسر جهان دریافت میکند، 93 کودک متهم به جادوگری از مرگ نجات یافته و در مرکزی به نام سرزمین هوپ نگهداری میشوند. آنیا لاون در مرکز خود نه تنها از کودکان نگهداری میکند، بلکه آنها را برای داشتن یک زندگی موفق در آینده آماده میسازد.
چه خوب است که ما نیز تلاش کنیم تا حداقل برای یک انسان زندگی بهتری بسازیم!
2 thoughts on “کودکی که جادوگر نامیده شد!”
بسیار نوشتم اما همه رو پاک کردم ….باشد در فرصت بعد ….
به شعری از درویش بسنده میکنم
ای آینده از ما مپرس که هستید؟
و از من چه میخواهید؟
که خود نیز نمیدانیم
ای اکنون، کمی ما را تحمل کن
که ما چیزی جز رهگذران
با سایههای سنگین نیستیم…
حیف اون نوشتههایی که تایپ شد و ارسال نشد!
شعر درویش هم مثل همیشه خواندنی بود.