گاهی در مسیر زندگی خود سخنی را از بزرگی می شنویم یا در کتابی می خوانیم و مفهوم آن را در آینده درک خواهیم کرد. البته ممکن است این سخن در ابتدا آنچنان برایمان واضح باشد که آن را سخنی ساده تصور کنیم و به آن بی توجه باشیم. مثلا من مفهوم ضرب المثل کجا خوش است آنجا که دل خوش است را تازه در سالیان اخیر درک کرده ام. هر چند که شاید در سالیان آینده حتی معنی آن را بهتر از امروز فهمیده باشم.
یکی از خوش شانسی های من در زندگی این بود که در خانواده ای رشد کردم که در آن به کتاب و مطالعه توجه می شد. من هم علاقه زیادی به مطالعه داشتم و دسترسی به کتاب برای من نعمت بزرگی به شمار می رفت. مثلا قبل از ده سالگی بخش زیادی از داستان های شاهنامه را به نثر خواندم. برخی کلمات آن موقع برایم عجیب بود مثلا نخجیر که شبیه خنجر نوشته می شد را در جمله “رستم به نخجیر رفت و گوری شکار کرد” درک نمی کردم اما از ادامه متن می فهمیدم که احتمالا محل زندگی گورخر است. در خاطرم است آن زمان گرز گران برایم به معنی گرز گرانبها بود. شاید یکی از دلایل توجه من به کتاب در آن سالها این بود که رسانه تا این حد فراگیر نشده بود و فقط چند شبکه تلویزیونی به صورت محدود فعالیت داشتند. همچنین خبری از تلفن های همراه هوشمند و کنسول های بازی نبود.
در همان سالها که دانش آموز ابتدایی بودم کتابی خواندم که شامل داستان ها و حکایت های ایرانی بود. در یکی از داستانهای کتاب مردی اسیری دیوی شده بود و دیو از او می پرسد: “کجا خوش است؟” و او پاسخ می دهد: “آنجا که دل خوش است.” دیو از این پاسخ خوشش می آید و مرد را آزاد می کند و به او پاداش می دهد.
وقتی این داستان را خواندم با خود گفتم چه جواب ساده ای… اصلا چرا چنین چیز ساده ای ضرب المثل شده است؟ این موضوع که مشخص است. آن روزها آنقدر دلم خوش بود که همه جا برایم خوش بود. نمی فهمیدم ممکن است افرادی باشند که در جست و جوی جای خوش باشند و هیچ کجای جهان دلشان خوش نباشد.
از آغاز تولد تا حدود 25 سالگی در گرگان زندگی کردم اما پس از آن به تهران آمدم. البته هر زمان فرصتی باشد به گرگان سفر خواهم کرد. حدود یک هفته از تعطیلات عید را در گرگان سپری کردم. بودن در کنار عزیزانم به خصوص مادرم چنان روح مرا جلا می دهد که هر چیز ساده ای برایم لذتبخش است. هر زمان که قصد بازگشت از گرگان را داریم سعی دارم به ترفندی زمان بازگشت خود را تاحد امکان به تاخیر بیاندازم. به عنوان کسی که زندگی در هر دو محیط را تجربه کرده ام باید بگویم که امکانات و سطح رفاه زندگی در تهران بیشتر از گرگان است. اما اگر سراغ دلخوشی را از من بگیرید بدون مکث از گرگان نام خواهم برد.
در مسیر برگشت از گرگان به تهران غم عالم به سراغم آمد. تازه فهمیدم که چرا جواب مرد به گوش دیو تا این حد جذاب آمد. دیو هم که باشی حتی در چاهی تاریک؛ اگر دلت خوش باشد کافیست. خدا را شکر تهران برای من آنقدرها هم ناامید کننده نیست و یاد گرفته ام اینجا هم برای خودم دلخوشی بسازم تا طعم زندگی ام دلپذیرتر شود.
برای شما کجا خوش است؟
6 نظرات در مورد “آنجا که دل خوش است”
بله،وطن آنجاست که دلم خوش باشد برادرم.برای منی که سالهاست در تبعیدم و از وطنم دور و چون آواره ای سرگشته در زمینی راه میروم ،نفس میکشم که تعلقی به آن ندارم یعنی مرگ تدریجی .هر چند به مانند شما یاد گرفته ام حتی در این زمین هم ،زندگی کنم ،کار کنم و معاشرت کنم و ….اما هیچ کجا وطن انسان و آنجا که دل در آن آرام میگیرد نیست.
وطنم ،نور چشمانم ،همه ی آنچه از خدا میخواستم و خداوند بی دریغ بر من ارزانی داشت اما جبرِ زمانه ما را از هم دور ….
آری ،دلم در جهان به او خوش است و او از من دور…
بار خدایا همه ی آنان را که از وطن خویش دورند به وطن بازرسان🙏🕊️🙏
برای من ،وطنم یعنی یونس و یونس هر کجا هست آنجا وطن من است و حالِ دلم خوش.
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
خاقانی
“ای در وطن خویش غریب” که اخوان بیان کردند مصداق روزگار شماست.
تعریفی که از وطن داشتید بسیار زیبا است. من در ذهنم این بیت مجید احمدی تداعی شد:
وطن یعنی حریم امن آغوش تو جانا…
و من احساس بودن در وطن را دوست دارم
سبک نگارش شما در ذهنم یاد و خاطره دوستی قدیمی را زنده میکند. امیدوارم هر کجا هست به سلامت باشد.
همچنان برای شما آرزومندم که شعر حافظ با کمی تغییر در اسامی محقق شود و یونس گمگشتهتان هم به کنعان شما بازگردد تا بیت الاحزان شما گلستانی سرسبز شود.
خوشحالم که باعث شدم ،به یاد دوستتان بیوفتید.به قول آقای حسن زاده آملی ،این ها همه رزق است .همین یادآوری های ساده ،همینکه با نوع نگارش من به یاد دوستتان افتادید ،رزق است باید قدر دانست .امیدوارم هر دو بزرگوار سلامت باشید .
ممنون از مهرت برادرم .
در فراغت های بین کار و یا شب که تازه شروع زندگی برای من است ،مطالبتان را به ترتیب میخوانم .و بسیار میآموزم از شما .
امیدوارم خدا همچنان در مدار مهربانی بی حدش،به این کمترین عنایت کند و دیدار یار را میسر.شما نیز همچنان برای وطنم ،یونسم. برای من ،دعا بفرمایید
اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمیداند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد!
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمالترین شمال
و در جنوبترین جنوب
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
حمید مصدق
آن چنان یاد ایشان در خاطرم زنده شد که به تلگرام رجوع کرده و بخشی از نوشتههای گذشتهمان را مرور کردم.
در واقع شما بارش باران بر سنگ قبر حافظهام بودید
“در مرور خاطراتت
روزی دوباره مرا به یاد خواهی آورد
آنچنان كه باران ، غبار از سنگ قبر كهنه ای می شوید
تا نام فراموش گشته ای بدرخشد
از پس سالها”
خوشحالم که خواننده خوش ذوق و با قریحهای مثل شما در لابلای نوشتههایم قدم میزند.
کامنتهای شما برای من همواره بسیار نکتههای ظریف دارد!
امیدوارم در مرزهای وطنتان آرام بگیرید.
ممنون از مهر بی پایانت برادرم .از دعای پایانی ت،که مرهمی شد بر دردم.
هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم
.خوشحالم که مرور کردید خاطراتتان را.
گوارای وجودتان این همه خاطره بازی .🌹🙏
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
به لطف خدا در روز وصال این شعر بر لبانت خواهد نشست.
مرور برخی خاطرات برایم مانند نوشیدن قهوه است… شاید کامم را تلخ کند اما به تدریج حال خوشی در من ایجاد خواهد کرد.