گاهی برخی احادیث از چنان عمق چندلایه ای برخوردار هستند که برای فهم معنای آن نیاز به تفکر داریم. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه دریایی از حکمت و مفاهیم را به اندیشه های پاک هدیه می دهد. یکی از سخنان پرمغز او که در همان آغاز ذهن خواننده را به چالش می کشد درباره گناهی است که از کار خیر بهتر است. این سخن و تفسیر آن در ادامه برای شما بیان شده است.
همه ما در مسیر زندگی خود بارها مرتکب گناه شده ایم و همچنین بارها نیز کار خیر انجام داده ایم. حتما پس از انجام هر کار خیری احساس خوبی در جانمان رخنه می کند و پس از گناه نیز اگر ضمیر پاکی داشته باشیم حس ندامتی همراهمان خواهد بود. امام علی (ع) در حکمت 46 نهج البلاغه گناهی را برتر از کار خیر شمرده است. این حکمت چنین است:
سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ، خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ.
گناهى كه تو را پشيمان كند بهتر از كار نيكى است كه تو را به خود پسندى وا دارد.
معرفت و عمقی که در این سخن نهفته است انسان را شیفته خود می سازد. سطحی ترین برداشت از این سخن زیبا آن است که آن را مجوزی برای گناه و اشتباهات خود بدانیم!
یکی از مهارت های بزرگ علی ابن ابیطالب استفاده درست از واژه هاست. در اینجا پس از گناه از واژه پشیمانی و بعد از کار خیر از واژه خودپسندی استفاده شده است تا عامل رستگاری پس از گناه و انحراف پس از کار خیر مشخص شود.
در این سخن زیبا به خوبی به پشیمانی بعد از گناه یا انجام عمل نادرست اشاره کرده است. پشیمانی یا همان توبه به معنای عدم تکرار خطا و تلاش برای ترک گناه است. در برابر این پشیمانی، خودپسندی بعد از انجام کار نیک قرار دارد. به خوبی می دانیم که خود پسندی دریچه خودخواهی است و خودخواهی موجب نادیده گرفتن حقوق دیگران خواهد شد. پس همانطور که ممکن است گاهی مسیر رستگاری ما از گناه بگذرد، امکان دارد در نتیجه کار خیری گمراه شویم!
مطالب برگزیده: فیش حقوقی امام علی
آیا تا به حال گناه یا کار خیری کرده اید که مصداق این حدیث باشد؟
6 نظرات در مورد “گناهی که از کار خیر بهتر است”
تو شاعری خسته دل را تا به حال دیده ای ؟یونس نگاهم کرد ،گفت باز چه شده نور دیده ام ؟
گفتم،بوسیدمش
دیگر هراسی نداشتم جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم
یونس بهت زده ،گفت؛خوب الان که چی😀😐
گفتم ،یاد اولین روزی افتادم که زیر باران بوسیدمت ،
رنج اولین گناه ،شوق اولین بوسه ،باران امان نمیداد ،تو آنچنان مرا در پناه خودت گرفته بودی که یک لحظه احساس کردم ،زندانی تا ابد محکومم به آغوشت .
من خوشبخترین بودم زیر باران ،تو رهاترین مرد در باران.
بعدتر هر وقت باران میبارید ،من نبودم ،تو دور بودی ،ما نبودیم .این «ما»نبودن ها مرا میکشت زیر باران اما عهدم با تو زیر باران که بمانیم با هم ،دور از هم تا خدا اجابتمان کند به وصل ،مرا زنده نگه میداشت.
میترسیدم از اولین بوسه ،گناه میدانستم .اما یادت هست کنار آن درخت در جنگل بهشت رضا ،گفتی مانا جانم ،
مبوس جز لب معشوق و جام میحافظ
که دست زهد فروشان خطااست بوسیدن
گفتم وطنم ،یونسِ من،
نذر كردم گرزدست محنت هجران نمیرم
آستانت را ببوسم آستینت را بگیرم
خندیدی و گفتی :خدا نگیرد این نعمت آشفته حالی را از ما 😂😀
قدم زدیم به بوسه های مان خندیدیم به شرم اولین نگاه و قرمزی گونه های مان …..
و خداوند عشق را آفرید برای چنین لحظه هایی که از آسمان نگاهمان کند و بفرماید ،
کسی که عاشق شد و کتمان کرد و صبر ورزید و با این حال بمیرد ،شهید است.
اری،من در صبرم و یونس در حال شهادت ….
و خدا ناظر دردِ ما و شاهد رنج ما…اما چاره ای نیست.مگر میشود عاشق شوی و خدا امتحانت نکند با هجر .باید عیارت را بسنجد ،باید آب دیده شوی ،باید پوستت کنده شود تا خدا عطا کند وصل را.
یونس نگاهم کرد و گفت :مانا عجله کن ،باران باریدن گرفت ،قلم را کنار بگذار .بیا ببوسمت ….
(نمیدونم چرا این داستان رو اینجا نوشتم ،شاید بخاطر داستان اولین گناه بود )عذر میخوام برادرجان
خب لازم است همین ابتدا بخشی کتاب “ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد” از پائولو کوئیلو را برایتان نقل کنم
مارکـو : از بوسه من خوشت نیومد؟
ورونیکا : کاش گناه نبود تا کاملا لذت میبردم …
مارکو : ما گناه می کنیم تا خدا بخشنده بمونه
این هم سکانسی دیگر که بسیار مطلوب و خواندنی است!
ملاقاتهای عاشقانه و تبلور احساسات در این بخش از نوشته شما به خوبی بیان شده بود.
اما این سکانس چالشهای بیشتری در ذهنم ایجاد کرد… عادت به پرسش ندارم اما این یک سوال را برای رفع چالش ذهنی حودم بیان میکنم.
آیا یونس بزرگوار، حال ناگواری دارد؟
منو بردین به دوران دبیرستان ،دورانی که پائولو کوئیلو را از خودم جدا نمیکردم ،همه کتابهایش را «خورده ام»🙂
و اما داستان یونس ….
آنقدر پر از فراز و نشیب است که گمان نکنم اینجا بتوانم همه آنها را برایت بگویم .
آری یونس در شکم ماهی است و چاره ای جز صبر ندارد و گفتن ذکر تا خداوند نجاتش دهد.
و ما بسیار از هم دوریم ،او در شهری و من در دیاری دیگر .
دوری و هجر امانم را بریده اما این تصمیم خداست که نتوانیم همدیگر را ببینیم .تماما به ذکر مشغولم و آخرین دیدارمان را به یاد می آورم ،
یونس به چشمهایم خیره شد و گفت :صبر داشته باش ،صبری جمیل …..
گفت :دوستت دارم …..
من حیران بودم که چه میگوید این شاهزاده سوار بر اسب رویاهایم .
رفتم و حال هر روز حسرت میخورم که چرا در آغوش نکشیدمش،چرا جدا شدم ،چرا در شهرش فریاد نزدم که آهای مردم ،جانم را به شما سپردم ،وطنم را خوب نگاه دارید🥹😭
برادرم رضا ،
نمیدانم چه مینویسم برایت اما یونس م،کنارم نیست و باید
« لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین»
ذکر بگوید تا رهایی یابد .
ببخش که نمیتوانم بهتر از این برایت توضیح دهم.
ببخش 🙏
و برایمان دعا کن 🙏🌹
باز هم یک سکانس زیبا و رازآلود
پس ذوالنون قصه شما از وطنش “ذهب مغاضبا” نرفت! ظاهرا کلیشه برعکسی رخ داده و این بار وطن یونس را تنها گذاشت!
امیدوارم اعجاز ذکر یونسیه، شما و یونس را به یکدیگر بازگرداند.
نمیدونم چرا یاد این شعر افتادم ،برات مینویسم برادرم .
جملگی در حكم سه پروانهایم
در جهان عاشقان، افسانهایم
اولی خود را به شمع نزدیك كرد
گفت: آی، من یافتم معنای عشق
دومی نزدیك شعله بال زد
گفت: حال، من سوختم در سوز عشق
از دعای خیرت سپاسگزارم .🌹🙏
سومی خود داخل آتش فكند
آری آری این بود معنای عشق
شعر سه پروانه بسیار زیباییست…
این شعر سعدی هم مصداق دیگری بر شعر سه پروانه است…
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد