بزرگ علوی (1375-1283) از نویسندگان بزرگ ادبیات معاصر می باشد. او در تهران متولد شد و تحصیلات اولیه را در همان شهر فرا گرفت. در جوانی برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و پس از مدتی به ایران برگشت و نویسندگی را آغاز کرد. خانواده او از مشروطه خواهان بودند و خودش نیز در زمان پهلوی 4 سال زندان را تجربه کرد. معروفترین کتاب بزرگ علوی گیله مرد نام دارد. در ادامه بخشی از این کتاب را که مناسب ایام انتهای سال است را با هم می خوانیم:
ساعاتی بیشتر به پایان سال نمانده و با تماشای سبزه عید این بخش از کتاب گیله مرد در ذهنم تداعی شد:
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر،
لحظاتی گذشت...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: " گیله مرد "! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه های سبز شده نگاه کن... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم: خب!
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ اُفت هم کرده باشم! دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده ...
حق با گیله مرد است باید از رشد نکردن ترسید! باید از گندیده شدن ترسید…
آیا از میزان رشد شخصی خود در سال گذشته راضی بوده اید؟
2 نظرات در مورد “بزرگ علوی، گیله مرد و سبزه عید”
داستان های مجزای این کتاب هر یک برایم پر بود از جذابیت و کشمش درونی ،
اما جدا از گیله مرد که کمتر مورد توجه بود نسبت به چشمهایش ،برایم خود بزرگ علوی مسله است ،اصلا آدمهای همنسل بزرگ علوی برایم پُرند از جذابیت ،سوال .
نمیدانم، زندگی خود علوی این رفت و شد های ایران و آلمان ،خانوادش ،زمانه اش و…برایم مسایلی را در ذهن پیش آورده که همیشه به دنبال جوابش بودم .اگر نمیخندی برادرجانم،گاهی اوقات در خلوت شبانه ،دو تا لیوان چای در اتاقم میگذارم و با نویسنده ای که مشغول خواندن کتابش هستم ،مینشبنم و تصورش میکنم و با او به گفت گو مینشینم که چرا آنجای داستان را اینجوری نوشتی و یا اصلا چرا سراغ این شخصیت رفتی و چه شد که نوشتی و…😂
و اما سوال مطرح شده در این بخش که از مخاطبانت پرسیدی؟
،زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.😍
انسان گرفتار روزمرگی با مرگ خلاقیت مواجه است. تکرار مکررات و پیاده سازی کارهای هر روزه مانعی برای بروز ایدههای نو خواهد شد و کسی که توانایی آفرینش را از دست بدهد به افسردگی و تنهایی دچار میشود.پس به قول حافظِ جان
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دولت، چالاکی است و چستی
من هیچ وقت تمام و کمال از خودم راضی نبودم ،همیشه میگویم خدایاااا چقدر در جهان ناشناخته هست که هنوز نمیدانم و به شدت برادرجان ،میهراسم از مرگ در نادانی و جهالت .برای همین همیشه در تکاپو هستم برای دانستن .هر چند هنوز در قدم اولم و چه بسیار راه طولانیست
من بیش از آنکه تمایل داشته باشم با نویسندگان همصحبت شوم ترجیح میدهم از دل تاریخ همصحبتانی برگزینم.
مثلا اسکندر را به حضور بخوانم و بگویمش در سالیان آخر عمرت که سراسر فتوح بود به چه میاندیشیدی؟ چه پایانی برای خودت تصور میکردی؟
یا بردیا را ببینم و از او بپرسم تو را کمبوجیه کشت و گئومات را به جایت جا زد یا کشته نیرنگ داریوش شدی؟
یا جلال الدین خوارزمشاه را ببینم و از او حالش را در شبی که زن و فرزندش را قربانی کرد بپرسم…
همین که همیشه انگیزهای برای رشد کردن دارید موهبت بزرگی است. حفظش نمایید…