اغلب مجموعههای کاری در اواخر سال تلاش میکنند تا از همکاران خود به نحوی تجلیل نمایند. برگزاری جشنی مختصر، ارائه یادبود و بستههای خاص نوروزی رایجترین رویکردهای تجلیل از همکاران در پایان سال است. شرکتی که در آن مشغول به فعالیت هستم نیز مشابه سالیان گذشته این مراسم را برگزار کرد. مانند همیشه چند ساعت در کنار همکارانم فارغ از دغدغههای کاری وقت گذراندم. اما در دل این مراسم یک پند مهم نیز آموختم که در ادامه خواهید خواند.
امسال سومین سال حضور من در این مجموعه بود. من سالهای مهمی از زندگیام را در این محیط و در کنار این دوستان سپری کردم. نمیدانم اگر با 70 سالگی خود روبهرو شوم نسبت به این دوران زندگی خود چه احساسی دارم. اما احساساتی که اینک در اندیشهام نسبت به مجموعه تبلور میکند، اغلب نیک و مثبت است. البته در این دوران حتما خاطرم از برخی ناملایمات رنجیده و از برخی سوء رفتارها دلگیر شدم. اما بیشک رضا نیز همیشه بهترین نبوده و دیگران گاهی از او رنجیدهاند. اما گذر زمان مرا پختهتر کرده و حالا شاید بیشتر به احساسی که در دیگران ایجاد میکنم توجه دارم. این همه نوشتم اما کلمهای از جشن پایان سال بیان نکردم. به گمانم بهتر است به سراغ موضوع اصلی بروم. البته که اینها همه مقدمه مفیدی برای بخش بعدی نوشتهام خواهد بود.
تاریخ برگزاری جشن پایان سال موسسه بنا به دلایل مختلفی چندبار به تعویق افتاد. تاریخ اولیه برگزاری جشن پایان سال 8 اسفند بود، اما در نهایت این مراسم در روز 20 اسفند برگزار گردید. در این فاصله همایش بزرگی نیز توسط مجموعه برگزار شد. به این ترتیب همکاران همگی با پشت سر گذاشتن آن همایش پرچالش، با فراغ بال به استقبال جشن پایان سال رفتند. همایش بزرگ مجموعه در روزهای 16، 17 و 18 اسفند در هتل المپیک با طمطراق خاصی برگزار گردید. پس از آن مراسم بزرگ، خودم از یک مراسم ساده لذت بیشتری میبردم. خوشبختانه مطابق خواسته من مراسم جشن پایان سال ساده، صمیمی با حال و هوایی مطلوب برگزار گردید. طبق برنامه قبلی مراسم از ساعت 13 با صرف ناهار آغاز شد. ایده ناهار با روال همیشگی مجموعه ما تفاوت مشهودی داشت. استفاده از غذاهای فستفودی مانند پیتزا، مرغ سوخاری و ساندویچ به جای غذاهای سنتی با استقبال مناسبی مواجه شد. بعد از صرف ناهار هم فرصتی برای بازی و گپ و گفت داشتیم. از فوتبالدستی و دارت گرفته تا بازیهایی که اسم آنها را هم نمیدانم. سپس افراد به صورت فردی یا جمعی با سفره هفتسینی که به سادگی طراحی شده بود، عکس میگرفتند.
یک اتفاق خوشایند دیگر در خلال مراسم رخ داد. یکی از همکاران خانم که به تازگی مادر شده بود، پس از مدتها در این جشن دوباره در جمع همکاران حضور یافت. از نوزاد زیبایش نیز به صورت حضوری در مراسم رونمایی شد. سپس برای بخش پایانی مراسم در سالن اجتماعات موسسه حضور یافتیم. مدیرعامل مجموعه دغدغهها و قدردانیهای خویش را با سایر همکاران در میان گذاشت. از برخی نفرات نیز تجلیل شد. قصدی بر گزارش لحظه به لحظه این رویداد ندارم اما در میان همین صحبتها چند جمله به صورت خاص در ذهنم درخشید. یکی از همکاران قدیمی که در سالیان اخیر به صورت محدود با مجموعه همکاری میکند به درخواست مدیرعامل چند دقیقهای به صحبت کردن برای سایرین صحبت کرد. آن بزرگوار حدود 67-68 سال سن دارد و سالها به عنوان دبیر ریاضی مشغول به آموزش دانشآموزان بوده است. در طول کلام آن عزیز من نکتهای طلایی شنیدم که هدف اصلی من از نوشتن این متن بیش از همه بازگویی آن مطلب بود.
روز اول کارم که به عنوان معلم مشغول به کار شدم از همکارم پرسیدم چند سال سابقه تدریس دارد؟ همکارم پاسخ داد: 10 سال. با خودم گفت: اووووووو… 10 سال چقدر زیاد. کی زمان آن برسد که من هم 10 سال سابقه تدریس داشته باشم.
الان سالهاست که بازنشسته شدهام و بیش از 45 سال از آن زمان میگذرد. اما این خاطره آنقدر برایم تازگی دارد که انگار همین دیروز رخ داده است. گذشت این همه سال برای من انگار به اندازه یک روز بوده است. قدر جوانی خود را بدانید. تا به خود آیید متوجه خواهید شد که روزگار جوانیتان به پایان رسیده است. تا جوان هستید میتوانید کارهای بزرگ و مهم انجام دهید…
این سخن برای من ارزش فراوانی دارد. روزگار کودکی خود را به یاد میآورم. انگار همین دیروز بود که با مادرم به مراکز سنجش پیش از ثبتنام در کلاس اول مراجعه کردم و خانمی مهربان از من سوال میپرسید و من کودکانه پاسخ میدادم. چقدر زود روزگار کودکی و نوجوانی سپری شد. داستان جوانی نیز حتما در روزگار کهنسالی همین گونه در ذهنم مرور خواهد شد. واژههایی از شعر مشهور پروین در ذهنم آماده تایپ شدن در صفحه هستند:
جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا
نماند در این خانه استخوانی
پروین اعتصامی
آری نوروز در کنار همه شادیهایی که دارد که هشداری نیز برای ما خواهد داشت. سالی دیگر از دفتر عمرمان به پایان رسید و کمی به خط پایان نزدیکتر شدیم. سال قبل هم پیش از شروع سال به موضوع گذر عمر و نوروز اشاره کردم: دیدگاه گیله مرد به سبزه عید از بزرگ علوی
در پایان مراسم جشن نوروزی موسسه به فکر فرو رفتم که من در کهنسالی این دوران را چگونه به خاطر خواهم آورد؟ از یادآوری این دوران خشنود خواهم بود یا غبطهها خواهم خورد؟
3 نظرات در مورد “جشن پایان سال در محل کار”
آقا رضا باز هم مثل همیشه زیبا شدی💫
سرت سلامت و عمری با عزت داشته باشی برادررضا همراه با توفیق و موفقیت و نوآوری های بسیار🙏
روز پروین بود امروز و من یکی از شعرهای زیباشون که خودم بسیار دوست دارم براتون اینجا مینویسم .امیدوارم شما هم حظ ببرید .طولانی هست ببخشید .
تاجری در کشور هندوستان
طوطئی زیبا خرید از دوستان
خواجه شد در دام مهرش پای بند
دل ز کسب و کار خود، یکباره کند
در کنار او نشستی صبح و شام
نه نصیحت گوش کردی، نه پیام
تا شد آن طوطی، برای سودگر
هم رفیق خانه، هم یار سفر
هر زمانش، زیر پا شکر فشاند
گاه بر دوش و گهی بر سر نشاند
بزم، خالی شد شبی از این و آن
خانه ماند و طوطی و بازارگان
گفت سوداگر بطوطی، کای عزیز
خواب از من برده ادراک و تمیز
چونکه امشب خانه از مردم تهی است
خفتن ما هر دو، شرط عقل نیست
نوبت کار است، اهل کار باش
من چو خفتم، ساعتی بیدار باش
دخمه بسیار است، این ویرانه را
پاسبانی کن یک امشب، خانه را
چون نگهبانان بهر سو کن نظر
بام کوتاهست، گر بسته است در
طوطیک پر کرد زان گفتار، گوش
شد سراپا از برای کار، هوش
سودگر خفت و ز شب پاسی گذشت
هم قفس، هم خانه، قیراندود گشت
برفکند از گوشهای، دزدی کمند
شد بزیر آهسته از بام بلند
موش در انبار شد، دهقان کجاست
بیم طوفانست کشتیبان کجاست
هر چه دید و یافت، چون ارزنش چید
غیر انبان شکر، کان را ندید
کرد همیانها تهی، آن جیب بر
زانکه جیب خویش را میخواست پر
دزد، بار خویش بست و شد روان
خانهٔ خالی بماند و پاسبان
صبحدم برخاست بازرگان ز خواب
حجرهها را دید، بی فرش و خراب
خواست کز همسایه گیرد کوزهای
گشت یکساعت برای موزهای
کرد از انبار و از مخزن گذر
نه اثر از خشک دید و نه ز تر
چشم طوطی چون ببازرگان فتاد
بانگ زد کای خواجه صبحت خیر باد
گفت آب این غرقه را از سر گذشت
کار من، دیگر ز خیر و شر گذشت
سودم آخر دود شد، سرمایه خاک
خانه مانند کف دست است پاک
فرشها کو، کیسههای زر کجاست
گفت خامش کیسهٔ شکر بجاست
گفت دیشب در سرای ما که بود
گفت شخصی آمد اما رفت زود
گفت دستار مرا بر سر نداشت
گفت من دیدم که شکر بر نداشت
گفت مهر و بدره از جیبم که برد
گفت کس یکذره زین شکر نخورد
زانچه گفتی، نکتهها آموختم
چشم روشن بین بهر سو دوختم
هر کجا کردم نگاه از پیش و پس
کاله، این انبان شکر بود و بس
پیش ما، ای خواجه، شکر پر بهاست
تا چه چیز ارزنده، در نزد شماست
امیدوارم سالی که شما نیز پیش رو دارید، آغاز روزهایی باشد که آرزو دارید.
سپاس بابت اشتراک این شعر زیبا و مفهومی
بیان شاعرانه پروین را بسی دوست میدارم.
مناظراتش هم خواندنی است.
حیف که این جواهر ادبیات فارسی عمر کوتاهی داشت.