آنتوان چخوف از بی عرضگی می گوید!

  1. رضا محمدیان
  2. ادبیات
  3. آنتوان چخوف از بی عرضگی می گوید!

آنتوان چخوف (1904-1860) نویسنده و پزشک روسی بود. چخوف را می توان بزرگترین نویسنده داستان کوتاه در تاریخ قلمداد کرد. عمر کوتاه همراه با بیماری چخوف بسیار پربار بود و آثار ادبی بسیاری از او به جای ماند. چخوف در خلق داستان های کوتاه مهارت بسیاری داشت. داستان های او ابعاد مختلفی از زندگی را در بر می گرفت. در داستان کوتاه بی عرضه که در ادامه خواهیم خواند، شما به قدرت نویسندگی چخوف پی خواهید برد. 

Anton-Chekhov-داستان کوتاه از انتوان چخوف

داستان کوتاه بی عرضه

چند روز پیش، “یولیا واسیلی اونا” پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم.
به او گفتم:
– بنشینید یولیا، می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم. این طور نیست؟
– چهل روبل.
– نه من یادداشت کرده‌ام. من همیشه به پرستار بچه‌هایم سی روبل می‌دهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید.
– دو ماه و پنج روز دقیقا.
– دو ماه. من یادداشت کرده‌ام، که می‌شود شصت روبل. البته باید نه تا یکشنبه از آن کسر کرد.همان‌طور که می‌دانید یکشنبه‌ها مواظب “کولیا” نبوده‌اید و برای قدم زدن بیرون می‌رفتید. به اضافه سه روز تعطیلی…
“یولیا واسیلی اونا” از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌های لباسش‌ بازی می‌کرد ولی صدایش در نمی‌آمد.
– سه تعطیلی. پس ما دوازده روبل را برای سه تعطیلی و نه یکشنبه می‌‌گذاریم کنار… “کولیا” چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب “وانیا” بودید. فقط “وانیا” و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌ها باشید. دوازده و هفت می‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌ها، آهان شصت منهای نوزده روبل می‌ماند چهل و یک روبل. درسته؟
چشم چپ یولیا قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌اش می‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌های عصبی. دماغش را بالا کشید و چیزی نگفت.
-… و بعد، نزدیک سال نو، شما یک فنجان و یک نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید. فنجان با ارزش‌تر از اینها بود. ارثیه بود. اما کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌ها رسیدگی کنیم و… اما موارد دیگر… به خاطر بی‌مبالاتی شما “کولیا” از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. ده تا کسر کنید… همچنین بی‌توجهی شما باعث شد کلفت‌خانه با کفش‌های “وانیا” فرار کند. شما می‌بایست چشم‌هایتان را خوب باز می‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌گیرید. پس پنج تای دیگر کم می‌کنیم… دردهم ژانویه ده روبل از من گرفتید…
یولیا نجوا کنان گفت:

من نگرفتم.
– اما من یادداشت کرده‌ام… خیلی خوب. شما شاید… از چهل و یک روبل، بیست و هفت تا که برداریم، چهارده تا باقی می‌ماند.
چشم‌هایش پر از اشک شده بود و چهره‌عرق کرده‌اش رقت‌آور به نظر می‌رسید. در این حال گفت:
– من فقط مقدار کمی گرفتم… سه روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر.
– دیدی چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا کم می‌کنیم. می‌شود یازده تا… بفرمائید، سه تا، سه تا، سه تا، یکی و یکی.
یازده روبل به او دادم. آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توی جیبش ریخت و به آهستگی گفت:
– متشکرم.
جا خوردم. در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسیدم:
– چرا گفتی متشکرم؟
– به خاطر پول.
– یعنی تو متوجه نشدی که دارم سرت کلاه می‌گذارم و دارم پولت را می‌خورم!؟ تنها چیزی که می‌توانی بگویی همین است که متشکرم؟!
– در جاهای دیگر همین قدرهم ندادند.
– آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه می‌زدم. یک حقه کثیف. حالا من به شما هشتاد روبل می‌دهم. همه‌اش در این پاکت مرتب چیده شده، بگیرید… اما ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا اینقدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی زد که یعنی “بله، ممکن است.”
به خاطر بازی بی‌رحمانه‌ای که با او کرده‌ بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیر منتظره بود به او پرداختم. باز هم چند مرتبه با ترس گفت:
– متشکرم. متشکرم.
بعد از اتاق بیرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه راحت می‌شود زورگو بود.

نوشته: آنتوان چخوف

داستان کوتاه بی عرضه از آنتوان چخوف

چخوف علاوه بر داستان کوتاه در نوشتن نمایش نامه هم تبحر زیادی دارد. در این داستان چخوف بیان می کند که دلیل گستاخی برخی از ستمگران، سکوت بیش از اندازه مظلومین بوده است.

به نظر شما خدمتکار داستان چگونه باید برخورد می کرد؟

3 نظرات در مورد “آنتوان چخوف از بی عرضگی می گوید!

  1. تو زندگیم از اینجور ادما دیدم. طفلکیا خودشون که گناهی ندارن. نیاز به یه روانشناس دارن که راهنماییشون کنه. بقیه هم باید با آدمای این مدلی مهربونتر باشن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

حسین منزوی شاعر معاصر
ادبیات
رضا محمدیان
پلنگ و ماه | حسین منزوی

حسین منزوی (۱۳۸۳-۱۳۲۵) را می‌توان جز شاعرانی دانست که با جان و دل شعر می‌سرودند. زندگی منزوی سراسر فراز و نشیب است. از درخشش در

ادامه مطلب »