در طول سالهای زندگی خود دریافتهام بزرگترین غمی که انسان تجربه میکند، مرگ فرزند است. در ایام جنگ تحمیلی خانوادههای زیادی فرزندان خود را در راه دفاع از ایران جان از دست دادند. برخی خانواده حتی وضعیت دشوارتری را تجربه کردند چون از وضعیت شهادت یا زنده بودن فرزند خود هم اطلاع نداشتند. هنوز هم پس از سالها پیکر این جوانان پاک و سرافراز به آغوش خانواده باز میگردد و قابهای غمانگیزی ثبت میشود.
در روزگار نوجوانی همواره شاهد اندوه زن و مردی بودم که داغ فرزند عذابشان میداد. دایی من در سن حدود 20 سالگی در دوران سربازی در سیستان و بلوچستان در یک حمله تروریستی توسط اشرار به شهادت رسید. جوانی که پسر بزرگ خانواده بود و پدر و مادرش برای او آرزوهای فراوانی داشتند. این اندوه همیشه با پدربزرگ و مادربزرگ من ماند. حتی 30 سال پس از شهادت دایی من نیز مادربزرگ زمانی که بر مزار او میرفت مانند کسی که تازه فرزندش را از دستداده است، اشک میریخت. این تصویر همیشه برای من عجیب بود که چگونه بعد از 30 سال این حس همچنان در مادربزرگ من به این شدت وجود داشت. حتی سال 1398، در آخرین روزهای زندگیش هم مادربزرگم همچنان دلتنگ فرزندش بود. خدا رحمتش کند چه قلب بزرگ و بااحساسی داشت…
در همان ایام خبری در تسنیم خواندم که درباره بازگشت پیکر 4 شهید به کشور و دیدار خانوادههایشان با این پیکرهای پاک بود. تصاویر این پست یاد و خاطره اندوه مادربزرگم را بار دیگر در دلم زنده کرد. پست را برای خودم آرشیو کرده بودم. چند روز پیش اتفاقی دوباره آن را دیدم و تصمیم گرفتم درباره آن برای شما هم چند بنویسم. هرچند ابتدا حساس بودم که همین اواخر پستی با شاید همین مضمون منتشر کرده بودم: نعش کودک فلسطینی در آغوش مادر!
روز 5 تیرماه 1398 در معراج شهدا خانواده 4 شهید مفقود الاثر با پیکر فرزندشان دیدار کردند. یکی از این شهدا محمدمهدی ماستری فراهانی بود که پس از 36 سال پیکرش به آغوش خانوادهاش بازگشت. مادرشهید چند سالی است فوت کرده اما پدرش هنوز چشم انتظار فرزندش بود. چشمان پدر با در آغوش گرفتن فرزند غرق اشک شد و قابی ماندگار ثبت گردید:
گمنامی تنها برای شهرت پرستان دردآور است
وگرنه همه اجرها در گمنامیست
محکمه خون شهدا محکمه عدلیست
که ما را در آن به محاکمه میکشند
شهید محمدمهدی ماستری فراهانی هنگام شهادت 20 ساله بود و فردی علاقهمند به ورزش به خصوص فوتبال بود. پدرش درباره علاقهاش به فوتبال چنین میگوید: «محمدمهدی علاقه زیادی به فوتبال داشت. این علاقه او را به زمین فوتبال راه آهن کشاند. روز به روز در این حرفه پیشرفت میکرد و میتوانست ستاره فوتبال باشد، اما هدف والاتری که داشت، باعث شد که با همه دلبستگیاش به فوتبال بازی کردن، آن را رها کند و به خدمت سربازی برود.»
امیدوارم ایران عزیزمان همواره آباد، آزاد و سرافراز باشد.
6 نظرات در مورد “دیداری دوباره بعد از 36 سال!”
بعضی تصاویر چه اندوه بزرگی را روایت می کنند.
مثل چهره پدر شهید ماستری فراهانی
بله چهره ایشون نمادی از اندوه است.
با پدرم در باب موضوعی با هم صحبت میکردیم .عکسی نشانش دادم .سکوت کرد .با اینکه منتظر جوابش بودم .
گفتم علی جانم ،پدرم.چرا سکوت کردی ؟
گفت ،مانای من،بعضی وقت با دیدن بعضی عکس ها ،لال میشوم و واژه کم می آوردم .
امشب با دیدن این عکس ،یاد حرف پدرم افتادم.
واژه ای برای وصف ندارم.
لال میشوم …….
مولوی در فیه ما فیه در این باره توصیف جالبی دارد:
سخن اندک و مفید همچنان است که چراغی افروخته، چراغی ناافروخته را بوسهای داد و برفت. آن در حق او بس است و او به مقصود رسید.
خدا رحمتش کنه پدرش چقدر تو انتخاب کلمات دقت میکنه میگه شاید فوتبالیست میشد. الکی هم اغراق نمیکنه درباره فرزندش. آفرین بهش.
برای منم این نکته خیلی جالب بود. ممنون که یادآوری کردی.