یکی از مشاغل که در چند سال اخیر در تمام مناطق ایران رواج پیدا کرده، رانندگی تاکسی اینترنتی است. مهمترین شرکت تاکسی اینترنتی ایرانی همچنان اسنپ است. برخی افراد به صورت پاره وقت و برخی افراد به عنوان شغل اصلی به رانندگی اسنپ روی آوردهاند. در حال حاضر رانندگان اسنپ عصاره جالبی از جامعه ما هستند. گاهی در مسیرهایی که با اسنپ طی میکنم با افراد جالبی روبه رو میشوم. اینبار قصد دارم خاطرهام از دیدار با یک راننده اسنپ شاعر و هنرمند را بیان کنم.

چهارشنبه صبح 25 مرداد 1402 به همراه همسرم به قصد پیادهروی به النگدره رفتیم. مثل همیشه همه چیز مطلوب بود و لحظات دلنشینی را سپری کردیم. اگر میخواهید درباره اتفاقات آن روز بیشتر بدانید این مطلب را بخوانید: بندبازی در النگدره گرگان
راننده اسنپ شاعر
زمانی که پیادهروی ما در جنگل تمام شد برای بازگشت به منزل درخواست اسنپ دادیم. اما همان ابتدا نکتهای باعث تعجب من شد! با اینکه مبدا مسیرم در گرگان برای همه رانندهها شناخته شده بود اما راننده اسنپ داستان ما نمیتوانست مبدا را بیابد. پس از چندمرتبه ارتباط و تماس با تلفن همراه یکدیگر، نهایتا راننده مبدا و ما را پیدا کرد. راننده حدود 35 تا 40 سال سن داشت. به محض اینکه سوار ماشین شدیم توضیح داد که تازه چند روز است به عنوان راننده اسنپ در گرگان فعالیتش را آغاز کرده است. راننده گفت اهل رامیان (شهر در جنوب استان گلستان) است و زیاد با مکانهای گرگان آشنایی ندارد. از او پرسیدم چرا در شهر خودتان فعالیت نمیکنی؟ مودبانه جواب داد: در شهر ما مسافر زیاد نیست.
صحبت کردن با رانندگان اسنپ میتواند دریچه کوچکی برای آشنایی با محیطی باشد که در آن زندگی میکنیم. قبلا در خاطره دیگری تجربهای از یکی از این مکالماتم را نوشتهام: راننده اسنپ و خانم توریست
چند دقیقهای گذشت همسرم با اشاره به من فهماند که به بالای آینه ماشین توجه کنم. یک بیت شعر با طراحی خلاقانه به آینه ماشین متصل بود!

شعری که وزن داشت و با طراحی بامزهای به بالای آینه اسنپ متصل بود! برای من که شیفته ادبیات هستم این شعر و طراحی ساده و هنرمندانه آن بسی جالب به نظر میرسید.
پس از راننده عزیز پرسیدم: این شعر از کیه؟
ابتدا با تعجب گفت: کدوم شعر
گفتم: همین که به بالای آینه وصل شده!
نگاهی به بالای آینه کرد و در حالی که تبسمی بر لبانش نقش بسته بود با متانت خاصی گفت که سروده خود اوست!
گفتم: طراحیش کار کیه؟ کار خانمته؟
محجوبانه پاسخ داد: نه همهاش کار خودم است.
بار دیگر شعر را خواندم:
خرسند اگر شدی تو ای همسفرم
پایان سفر ستاره یادت نرود
یوسف پارسیانی
از راننده اجازه گرفتم و تصویری از شعر زیبایی که به آینه ماشینش متصل بود، ثبت کردم. راننده به من توضیح داد که اگر ستارههای دریافتیاش بالا باشد شانس بیشتری برای پذیرش مسافر خواهد داشت. با توجه به اینکه رفتار، تهویه ماشین و رانندگی او بسیار مناسب بود این شعر نقش Call To Action را داشت. فعلا قصد ندارم اینجا در رابطه با call to action بنویسم فقط به این نکته اشاره کنم که او بدون اینکه آموزش دیده باشد یک اصل مهم مارکتینگ (بازاریابی) را بلد بود!
راننده عزیز قصه ما در ادامه درباره رشته تحصیلیش توضیح داد. جغرافیا خوانده بود و شعر و هنر در گوهر وجودی او جا داشت. آنقدر خاکی بود که در صحبتهایش خودش را اهل روستای رامیان میدانست. با اینکه مدتهاست رامیان شهر شده است. با خود فکر میکردم که چنین فردی اگر در محیط مناسبی تحت آموزش تخصصی قرار میگرفت، چقدر شرایط متفاوتی داشت. جنبه شاعرانه او را کنار بگذاریم به جنبه هنری او میرسیم. باور کنید خیلی از افرادی که در زمینه طراحی به صورت تخصصی فعالیت دارند فاقد نیمی از هنر و سلیقه او هستند.
در پایان سفر به او 5 ستاره دادم و در ذهنم بخشی از نامه چارلی چاپلین به دخترش را مرور کردم:
جرالدین دخترم
دنيایی كه تو در آن زندگی ميكنی دنيای هنرپيشگی و موسيقی است. نيمه شب آن هنگام كه از سالن پر شكوه تئاتر بيرون مي آئی ، آن ستايشگران ثروتمند را فراموش كن ولي حال آن راننده تاكسي را كه تو را به منزل ميرساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولي براي خريد لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جيبش بگذار.
فرج الله صبا
جالب است بدانید در ایران این نوشته مدتها به عنوان نامه چارلی چاپلین به دخترش مطرح بود. بعدها مشخص شد این نوشته فرج الله صبا روزنامهنگاری ایرانی است که در حدود سال 1345 در یکی از مجلات به عنوان نامه چارلی چاپلین به دخترش منتشر کرد. البته ایرانی بودن نویسنده چیزی از ارزش آن کم نمیکند.
اگر شما هم نکته یا خاطره جالبی از رانندگان اسنپ دارید، برایم بنویسید…
2 thoughts on “راننده اسنپی که شاعر بود”
جالبه که طرف راننده اسنپه اما شعر هم میگه!
علاوه بر شاعر بودن از منظر هنری هم طراحیاش بامزه بود!