ریچارد شارف بیشتر از آنکه یک نویسنده باشد، یک مشاور باتجربه و متبحر است. شارف از سال 1969 تا 2005 به مدت 36 سال به عنوان مشاور و روانشناس به دانشجویان دانشگاه دلاویر کمک کرده است. این تجربه گرانبها باعث شده است تا شارف به چالش های روانشناسی فراتر از تئوری ها بیاندیشد. در کتاب نظریه های روان درمانی و مشاوره او به پیشینه، اشخاص و عوامل موثر بر هر نظریه روان درمانی پرداخته است. بریده ای از کتاب را در ادامه خواهیم خواند.
در بخشی از کتاب نظریه های روان درمانی و مشاوره، شارف با بیان یک داستان کوتاه سعی می کند موقعیت واقعی در زندگی را ترسیم کند. در این قسمت از کتاب اینگونه می خوانیم:
در یک رستوران سوسکی از جایی پرواز کرده و بر روی لباس خانمی نشست. آن خانم از ترس با صدایی لرزان و صورتی وحشتزده شروع به فریاد زدن کرد و درحالیکه به هوا می پرید از روی ناامیدی سعی میکرد با دو دستش از شر سوسک خلاص شود. واکنش او مسری بود بطوریکه دیگر خانمها هم دچار وحشت شدند.
بالاخره آن خانم سوسک را از خود دور کرد، اما دوباره این حشره بر روی لباس خانم دیگری از هم گروهیهایش نشست. حالا نوبت خانم دیگر گروه بود تا این ماجرا را ادمه دهد.
پیشخدمت رستوران برای نجات انها خودش را شتابزده به انها رساند.... نهایتا در پرش بعدی، سوسک بر روی پیراهن پیشخدمت نشست! پیشخدمت محکم سرجایش ایستاد و خودش را کنترل کرد و رفتار سوسک را بر روی پیراهنش تحت نظر گرفت. وقتی او باندازه کافی مطمئن شد، با دو انگشتش سوسک را گرفت و به خارج از رستوران پرتاب کرد!
درحالیکه این ماجرای سرگرم کننده را تماشا کرده و قهوه ام را مزه مزه میکردم افکاری از سرم می گذشت که موجب حيرتم شده بود.... آیا سوسک مسئول رفتار اختلال امیز انها بود؟ اگراینطور باشد پس چرا پیشخدمت رستوران دچار این پریشانی نشد؟ او رفتارش را به جد کنترل کرد.
این سوسک نیست که باعث ناراحتی آنها شد بلکه ناتوانی خانمها در کنترل آشفتگی است که توسط سوسک به وجود آمده بود. حالا دلیل آن تربیت و فرهنگ و شخصیت و شرایط، هر چه که باشد؛ نکته قابل توجه در اینجا خروجی رفتار قابل مشاهده اشخاص می باشد...
من اینطور فهميدم که این فریاد پدرم، رئیسم و بالاخره همسرم نیست که باعث اشفتگی من می شود، بلکه این ناتوانی من در کنترل اشفتگیهائیست که به علت فریادهایشان بوجود ميآيد که مرا ناراحت میکند... این ترافیک جاده نیست که مرا ناراحت و اشفته میکند بلکه ناتوانی من در کنترل اشفتگیهائی است که در اثر ترافیک بوجود آمده.... عدم رضایت من که «بیشتر» آن فقط درونیست و درون ذهن من فقط اتفاق می افتد؛ باعث و بانی ناراحتی من می شود.... عکس العمل من نسبت به این مشکل است که «نتایجی» را در زندگیم به وجود میآورد. علاوه بر این مشکل، این واکنش من به مشکل است که زندگیم را آشفته میکند...
در گذشته مهارت کافی در برخورد با سوسک های زندگیم را نداشتم. همین مورد عاملی شده بود تا در برخی چالش های زندگیم آشفته شوم. گذشت زمان تا حدود زیادی به من یاد داد چگونه با سوسک ها در رستوران زندگیم برخورد کنم. این توانایی به من کمک کرده است تا کمتر در چالش های زندگی مضطرب و آشفته شوم.
شما با سوسک های زندگیتان چه می کنید؟