در سال 1982، جیمز ویلسون (2012-1931) جامعه شناس و جرج کلینگ (2019-1935) کارشناس جرم شناسی در مجله آتلانتیک مقاله ای با نام پنجره های شکسته (Broken Windows) منتشر کردند. این مقاله منجر به شکل گیری یک نظریه مهم گردید. نظریه پنجره شکسته که در سالهای بعد به سایر حوزه نیز تسری یافت و نتایج مهمی نیز از آن استخراج گردید. در این مطلب قصد داریم مقاله پنجره شکسته های را به طور خلاصه بررسی نماییم.
همکاری جیمز ویلسون -به عنوان فردی که در مدیریت شهری تجربه داشت- با جرج کلینگ -که متخصص جرم شناسی بود- شاید یکی از دلایل جذابیت این مقاله باشد. در ادامه خلاصه ای از این مقاله را می خوانیم.
پنجره های شکسته (Broken Windows)
اواسط دهه 1970، در ایالت نیوجرسی “برنامه محله های ایمن و پاک” اجرا شد. در این برنامه، دولت پولی را برای کمک به شهرهای این ایالت می پرداخت تا افسران پلیس به جای گشت زنی با خودرو به صورت پیاده در محله ها گشت زنی کنند. فرماندار و سایر مقامات ایالتی در مورد استفاده از گشت پیاده به عنوان راهی برای کاهش جرم و جنایت مشتاق بودند، اما بسیاری از روسای پلیس و کارشناسان دانشگاهی در موثر بودن این طرح شک داشتند.
بعد از 5 سال پلیس واشینگتن دی سی، نتایج پروژه گشت زنی پیاده را منتشر کرد. آمارهای پلیس (که شهر نیوآرک را به عنوان نمونه در نظر گرفته بودند) در کمال تعجب نشان می داد گشت پیاده نرخ جرم و جنایت را کاهش نداده است. اما به نظر میرسید ساکنان محلههای گشتزنی پیاده نسبت به سایر مناطق احساس امنیت بیشتری میکنند. این افراد باور دارند که جرم و جنایت کاهش یافته است و اقدامات کمتری برای محافظت از خود در برابر جرم انجام میدهند. شهروندان این مناطق نظر مساعدتری نیز نسبت به پلیس داشتند. افسرانی که در گشت زنی پیاده فعالیت داشتند نیز از رضایت شغلی و روحیه بالاتری نسبت به سایر همکاران خود برخوردار بودند.
یافته های اولیه نشان می داد که پروژه بی تاثیر بوده است. اما نظر محققان در پلیس واشینگتن که کلینگ نیز جز آنها بود نشان از تاثیر پروژه می داد. اما به راستی چگونه می توان امنیت محلهای را بالا برد بدون آنکه جرم و جنایت کاهش یابد؟
بررسی ها نشان می دهد که جنایت نقش موثری در احساس ناامنی افراد جامعه دارد مخصوصا اگر با حمله و رفتار مجرمانه همراه باشد. اما اغلب برهم خوردن نظم عمومی است که باعث بروز ترس و احساس ناامنی افراد جامعه می شود. افرادی که لزوما جنایت کار نیستند اما با رفتار خود به دیگران احساس ناامنی میدهند. افراد بداخلاق، معتاد، مست، ولگرد، با وضعیت آشفته روانی و … بخشی از افرادی هستند که در عین جنایتکار نبودن، نظم عمومی و امنیت را بر هم می زنند. حضور گشت پیاده پلیس باعث افزایش نظم و کاهش فعالیت برهم زنندگان آن شده بود.
کلینگ به عنوان یک محقق مرکز پلیس یک روز با افسری به نام “کِلی” که وظیفه گشت زنی پیاده را به عهده داشت همراه شد تا عملکرد او را از نزدیک ببیند. محله ای که کلی در آن فعالیت داشت محل تردد افراد مختلف بود و مردم به دو دسته عادی و غریبه تقسیم می شدند. افراد عادی نیز شامل دو گروه بودند، دسته اول مردم معمولی و دسته دوم نیز شامل افراد مست، معتاد، ولگرد و … . کلی مراقب بود افراد بدنام محله به قوانین غیررسمی پایبند باشند. مثلا مست ها و معتادها می توانستند روی صندلی های عمومی بنشینند اما اجازه نداشتند دراز بکشند. برای نوشیدن نیز باید به خیابان های فرعی مراجعه می کردند بطری خالی خود را نیز به سطل زباله می انداختند. التماس کردن برای تقاضای پول از افرادی که در ایستگاه منتظر اتوبوس بودند، ممنوع بود. اگر بین یک غریبه و فروشنده مشاجره پیش می آمد، حق با فروشنده بود. اگر غریبه مشکوکی در خیابان پرسه می زد کلی از او پرسشهایی میکرد تا وضعیتش مشخص شود. اگر کسی قوانین را رعایت نمی کرد دستگیر می شد. افراد محله نیز در اجرای این قوانین غیررسمی به کلی کمک می کردند. همین عوامل باعث شده بود تا امنیت عمومی جامعه بیشتر شود.
در سطح جامعه، بی نظمی و جرم معمولاً در یک نوع توالی تصاعدی به هم مرتبط هستند. روانشناسان اجتماعی و افسران پلیس بر این باورند که اگر پنجره ای در ساختمانی شکسته شده و تعمیر نشود، بقیه شیشه های آن ساختمان نیز به زودی شکسته خواهند شد. این موضوع در محلههای ثروتمند نیز مانند محله های فقیر صادق است. در اینجای مقاله آزمایش زیمباردو در سال 1969 مورد بررسی قرار می گیرد.
یک محله پایدار و قانونمدار را در نظر بگیرید. در این محله خانوادهها زندگی مناسبی دارند و افراد محله نسبت به هم خوش بین هستند. در چنین محله ای ترس و ناامنی در وجود ندارد. افراد مزاحم نیز در چنین محله هایی نمی توانند فعالیت داشته باشند. حال فرض کنید در این محله خانه ای متروکه با پنجره های شکسته باشد. ممکن است سایر پنجره های آن نیز توسط رهگذران شکسته شود و حتی در صورت نداشتن مالک به سکونتگاه خلافکاران تبدیل شود. این اتفاق و بی نظمی به وجود آمده کم کم سبب جرایم دیگر میشود. ابتدا در اطراف این خانه و سپس در تمام محله مردم زباله های خود را در خیابان ها رها می کنند. نوجوانان جلوی فروشگاه جمع شده و هنگامی که صاحب فروشگاه میخواهد آنجا را ترک کنند با هم دعوایشان میشود. افراد مست و معتاد در ملاعام شروع به نوشیدن و استفاده از مواد مخدر میکنند. غریبهها نیز جسارت بیشتری برای انجام جنایت پیدا میکنند. در محله درگیریهای متفاوتی رخ می دهد و ظرف مدت کوتاهی امنیت محله از بین میرود. به طور کلی پنجره شکسته به مجرمین این علامت را می دهد که وقوع جرم در این محله چندان خطری برایشان ندارد.
در ادامه این مقاله بیشتر به مباحث جرم شناسی و دغدغههای پلیس پرداخته شده است. در بخشی از مقاله نیز به این موضوع اشاره شده که پلیس برای کاهش جرایم در محلات باید علائمی مانند پنجرههای شکسته که به مجرمان پالس کماهمیتی جرم در محله را میدهند به سرعت تعمیر کنند. در انتهای مقاله نیز نویسندگان نتیجه گیری کردهاند که همانطور که پزشکان میگویند حفظ سلامت نسبت به درمان اهمیت بیشتری دارد. داشتن جامعه ای بدون پنجره شکسته که جرم را کاهش میدهد، نسبت به دستگیری و مجازات مجرمین ارجحیت دارد.
شما درباره نظریه پنجره شکسته چه عقیده ای دارید؟ با آن موافقید؟
برای مطالعه بیشتر:
قسمت اول: آزمایش فیلیپ زیمباردو 1969
قسمت دوم: مقاله ویلسون و کلینگ (Broken Windows)
قسمت سوم: برنارد گوئتز چریک مترو نیویورک 1984
قسمت چهارم: نظریه پنجره شکسته در نیویورک