این روزها آنقدر در غزه قاب غمانگیز خلق شده است که نمیدانم با تماشای کدام تصویر بهت و اندوه بیشتری مرا در برگرفت. قصد نداشتم با اشتراک گذاری این قابهای دلخراش روح شما را هم آزرده کنم. چیزی که عیان است نیاز به توضیح اضافه ندارد. اما دیدن یک قاب باعث شد که نتوانم پای تصمیمم بمانم. قابی که در آن مادری باشد بوی جاودانگی میدهد. امیدوارم در پی این غروب غم انگیز رویاها، طلوع سبز آرزوها در انتظار این مردم غارت زده باشد.
ترجیح من این است که برایتان همیشه عکسهایی به اشتراک بگذارم که حالتان را بهتر میکند. عکسی که حاوی یک خبر خوب باشد مثل: ماجرای سامی گرینر (Success Kid)
اما در روزگاری زندگی میکنیم که هنوز گلوله پایان زندگی برخی کودکان را رقم میزند. در این روزگار وحشت انگیز کلیشههای برعکس هولناکتر میشوند. سالهاست عادت کردهایم که فرزندان را پای نعش والدینشان ببینیم که با آنها وداع میکنند. در این احوال تماشای تصویری که مادری در حال وداع با فرزندش است بیشک غم انگیزتر است. حال آنکه مرگ تقدیر طبیعی او نبوده و گلولهای ظالم جسم کوچک فرزند او را دریده و سوگ بر قلبش نشانده است. مادری که در دورترین تصوراتش هم نمیتواند هجران فرزندش را بپذیرد با غم مرگش چه خواهد کرد.
تصویری که محمود بسام از وداع مادر فلسطینی با فرزندش ثبت کرده است از شعرهای محمود درویش هم غم انگیزتر است.
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد
برای این تصویر میشود هزاران متن جذاب نوشت. شاید این غزل معروف فاضل نظری شرح حالی از آخرین کلام این مادر فلسطینی با کودک دلبندش در لحظه وداع باشد. نمیدانم اما هرچه هست بر دل غمگین من نشست.
چند وقت پیش تصویری از فاطمه حمامی در آغوش رونالدو برایتان پست کردم: فاطمه حمامی در آغوش رونالدو… چقدر حال و هوای این آغوش با آن آغوش تفاوت دارد!
سخت است که بدون هیچ واهمهای در محیطی امن قرار داشته باشی و بخواهی از غم مادران غمگین فلسطینی بنویسی. اما حال و هوای این روزهای شما چگونه است؟ آیا قلبتان برای غم مادران غزه میتپد؟
6 thoughts on “وداع غمانگیز مادر فلسطینی با کودکش!”
دلمان آتش گرفت با تماشای این تصویر!
چیزی نمیشود گفت.
این تصویر یکی از هزاران است!
برای انسان های این عصر که «دچار روزمرگی اند»برادرم،به نظرم هزاران عکس هم دردی دوا نمیکند .هزاران تصویر از غزه مخابره میشود .هزاران هزار کودک به آسمان پرواز کردند و مادرانشان چه مقتدرانه پرواز کودکانشان را میدیدند .اما چه کردیم ؟چه کردند ؟
انسانِ مجازیِ دردمند هم باشی فقط به دنبال این هستی که از قضیه غزه سود بیشتری ببری ،با لایک و ویو ی بیشتر صفحه ت.بعد توجیه کنی که من جهاد تبیین کردم و من وظیفه انسانی ام را انجام دادم در قبال غزه.
تلخ مینویسم ببخش اما ،از انسان عصرِ امروز که فقط به دنبال دیده شدن و منفعت خویش شده ،بیزار شدم.
خداوند مکرر میگوید ،به حال گذشتگانتان بنگرید ،تاریخ مدام در حال تکرار است .ما همان مردمان زمین کرب و بلاییم فقط چهره های مان تغییر کرده.
مردمان غرب بیدار شدند و عرب که همان بوده که بود و انتظاری نباید داشت از این قوم به خواب رفته ی چندین هزار ساله ،عجم که چنددستگی هایش دیگر حوصله ای برای آدم نگذاشته …..
زیاده گویی کردم ،ببخش.
خواستم بگویم همدردم اما خدا مرا ببخشد که مسلمانی دارد جان میدهد از درد و ظلم و من اینجا این وقت از نیمه شب زیر طاق آسمان سرزمینم مشغول خفتن و آرام سر بر بالین گذاشتن….این مسلمانی نیست که محمد میخواست …..
متن زیبا و رسایی نوشتید. تاریخ پیاپی تکرار خواهد شد فقط نام بازیگران اصلی تغییر میکند.
زمانی که قصد بارگذاری این تصویر را داشتم به همه سخنان شما فکر کردم (شاید نه با همین ترتیب و جمله بندی اما با همین مفاهیم)
به هر ترتیب دست روی دست گذاشتن هم برای من شایسته نبود. حداقل باید موضع را نسبت به این موضوع مشخص میکردم تا در چنددستگیهای عجم (به قول شما) جبههام در قبال این موضوع بدون روتوش دیده شود.
اما دو دلیل برای اشتراک این تصویر برایم اهمیت ویژهای داشت.
نخست همان سخن مولوی که پیشتر بیان کردم. شاید چراغ خاموشی روشن شد.
دوم اینکه در حافظه خودم ثبت و درج شود و این روزها را از یاد نبرم.
این شعر جناب عرفان پور را برایت مینویسم برادرم.…
به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟!
مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است
هنوز داغِ خبرهای پیش از این، تازهست
خبر رسیده، خبرهای دیگر آمده است
خبر رسیده… خبر، کودکیست در آوار
که زار زار پی نعش مادر آمده است
خبر رسیده… خبر، بیقراری پدریست
که لرزه بر تنش از سوگ دختر آمده است
خبر رسیده، خبر، ضجهی پرستاریست
که از تنفس گلهای پرپر آمده است
خبر رسیده… ولی خواب برده دنیا را
خبر رسیده : کجایید؟! محشر آمده است
مرا به غزه ببر تا نماز بگذارم
که صبح صادقِ الله اکبر آمده است
بیا به غزه ببر، شعر خون چکان مرا
که آفتاب زده …تیغها برآمده است
آقای عرفان پور شاعر خوب و نجیبی است…
یکی از بهترین توصیفهای پاییز متعلق به ایشونه “پاییز بهاری است که عاشق شده است”
ممنون بابت ارسال این شعر زیبا…
نخونده بودمش پیش از این.
باز هم توصیفهایی فوق العاده با فضا سازی درست