کودکی تمام می شود اما خاطرات آن تا آخر عمر با ما همراه خواهد بود. خاطراتی که گاهی با خواندن یک کلمه در ذهن زنده می شود. کلمه ای ساده مثل نقل اندازی
در بخش خاطرات مشاهدات و تجربیاتم را با زبانی ساده با شما به اشتراک خواهم گذاشت. تلاشم بر این است تا مطلب را مختصر بنویسم تا خواننده ضمن درک تقریبی احساس و تجربه من، از خواندن متن کسل و خسته نشود.
شب یلدا در فرهنگ تمامی ایرانیان یک شب خاص می باشد. شرکت ما هم هر سال در شب یلدا برنامه کوچکی برای کارکنان خود ترتیب می دهد. امسال یکی از بخش های جالب برنامه شب یلدای شرکت، بررسی آداب و رسوم و خوردنی های مناطق مختلف ایران از زبان همکاران اهل همان منطقه بود. به همین دلیل قرار بود چند روز قبل از شب یلدا، مصاحبه ای کوتاه از آداب و رسوم مناطق مختلف ایران از همکار اهل همان منطقه آماده شده تا با اتصال این فیلمهای کوتاه، کلیپی از شب یلدا و آداب و رسوم مناطق مختلف ایران آماده شود. برای این کلیپ سناریویی هم نوشته شده بود. روز قبل از فیلمبرداری مدیر روابط عمومی شرکت فایل سناریو را به من داد تا نگاهی به آن بیندازم و در صورت امکان ویرایشی نیز به آن اضافه کنم. رسم و رسوم هایی که نوشته شده بود را می خواندم…
کف بیخ نوعی دسر سنتی که شب یلدا در خراسان و بیشتر در مناطق جنوبی آن خورده می شود.
چیلله قارپیزی که همون هندوانه شب یلداست و آذری زبانها معتقدند که با خوردنش سرما روی آنها تاثیری نخواهد داشت.
قاشق زنی که یک رسم کهن است و شب یلدا توسط قمی ها انجام میشود.
خنچه چله قزوینی ها که همان هدیه هایی است که شب یلدا خانواده داماد به منزل عروس خود می برند.
گندی اصفهانی که یک غذای خوشمزه و پرطرفدار ویژه شب یلداست.
شو اول قاره که یک ترانه زیباست که لرها در شب یلدا آن را می خوانند.
و اما نقل اندازی…
نقل اندازی رسم مردم استان گلستان به خصوص مردم گرگان است. شب یلدا در گرگان همه اقوام در منزل بزرگترهای فامیل جمع می شوند. معمولا پدربزرگ یا مادربزرگ برای دیگران قصه هایی تعریف می کنند تا این شب طولانی برای آنها شیرینتر سپری شود. با توجه به سنت انتخاب شده مشخص بود که از واحد ما قرار است با من مصاحبه کنند. بی اختیار با شنیدن واژه نقل اندازی یاد خاطرات خانه مادربزرگم افتادم. در سال حداقل چندشب به بهانه های مختلف بیشتر اقوام در منزل او دور هم جمع می شدند. چقدر زمان زود می گذرد. به همین چیزها فکر می کردم که بی اختیار چشمانم خیس شد. به خودم که آمدم اشک روی گونه ام بود. سریع صورتم را شستم. حوصله نداشتم توضیح دهم که چگونه یک واژه گریه مرا درآورده است. گاهی وقتها لحظات خوش آنقدر زیاد است که برای انسان عادی می شود. زمانی ارزش آنها را متوجه می شویم که دیگر قابل دسترسی نباشد. مادر بزرگ خوبم اسفند 98 فوت شد و دورهمی های فامیل محدود شد هم از نظر تعداد دفعات و هم تعداد نفرات…
6 سال است که شب یلدا را حتی دور از گرگان به صبح می رسانم. سعی کنید قدر دلخوشی های زندگیتان را بدانید و آنها را کوچک نشمارید. ارزش واقعی آنها زمانی مشخص خواهد شد که دیگر احتمال پیشامد آنها صفر باشد.
اما بخش سناریو شب یلدا مربوط به نقل اندازی:
مجری: بچه ها یه لحظه گوش کنید، کسی میدونه نقل اندازی شب یلدا چیه؟
همکار: آره این میدونه (با دست به من اشاره میکنه)
من: بله من میدونم.
مجری: واقعا شما می دونید؟ خب نقل اندازی چیه؟
من: نقل اندازی یکی از آداب و رسوم شب یلدا در شهر گرگانه… تو این شب بزرگترا برای کوچیکترا قصه و افسانه های قدیمی رو تعریف می کنند.
مجری: ممنون از توضیحاتتون بفرمایید اینم انار شما
من: سپاس
پی نوشت: عکس پست آرشیوی است و یادآور یک خانواده با سنتهای اصیل ایرانی میباشد.
27 و 28 آذر 1401
8 نظرات در مورد “نقل اندازی؛ واژه ای که حال مرا عوض کرد!”
یادش بخیر قدیما همه شب یلدا خونه پدربزرگ مادربزرگشون جمع میشدن. چه صفایی داشت.
شب یلدا با خوردنیهای جورواجورش به یه سنت تبدیل نشده…
مهم همون دور هم جمع شدن و دیدن اقوام و بزرگان فامیل است.
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
دلم برای یلداهای زیبای مادرم تنگ شد با این نوشته ت،……
ناگهان چقدر زود دیر میشود ….😔
بازم ممنون از شما که شعرهایی به اشتراک میگذارید.
دلم هوای مادربزرگم را کرد… خدا رحمتش کند.
در آغوشِ امنِ خداست ،اما ما که چاره ای نداریم جز دلتنگی ،جز حسرت …..
بهشت گوارای وجودشان 🙏♥️
گوارایش باد…
قلم تون سبز
نوع نوشتن تون به طوریه که مخاطب و مجاب میشه تا پایان به این نوشته با دقت توجه کنه و موقعی که تموم میشه نوشته ها، حس بدی سراغ مخاطب میاد دوست داره همین طور بمونه
ابوالفضل عزیز
دیدگاه شما برای من بسیار ارزشمند است و من بسی خوشحالم که یک انسان فهیم و تاثیرگذار مثل شما چنین نگرشی مثبتی نسبت به نوشتههام داره.