ویکتور هوگو (1956-1898) نویسنده، شاعر بزرگ فرانسوی است که آثارش در بین ملل و اقوام مختلف طرفداران زیادی دارد. هوگو در داستان کتابهایش تاریخ معاصر فرانسه و اندیشه خود را نیز شرح میداد. کتاب مردی که میخندد جز آثار معروف هوگو میباشد که سرگذشت غمانگیز پسربچهای را از کودکی تا بزرگسالی شرح میدهد. با هم بخشی از این کتاب را بخوانیم:
شاید برایتان جالب باشد که بدانید شخصیت جوکر که ابرشروری پرطرفدار است از روی شخصیت نقش اصلی این داستان الهام گرفته شده است. داستان کتاب مردی که میخندد مانند اغلب آثار هوگو کشش بالایی دارد و خواننده را با خود همراه نگه میدارد.
یکی از ویژگیهای جذاب هوگو این است که در داستانهایش جملات زیبایی را از زبان شخصیتها بیان میکند. در کتاب مردی که میخندد نیز در بخشی به زیبایی درباره انواع نابینایی صحبت میکند. با هم این بخش را بخوانیم
ما همه نابینائیم، هرکداممان به نوعی!
آدمهای خسیس، نابینا هستند چون فقط طلا را می بیند...
آدمهای ولخرج، نابینا هستند چون امروزشان را می بینند...
آدمهای کلاهبردار نابینا هستند چون خدا را نمی بینند،
آدمهای شرافتمند، نابینا هستند چون کلاهبردارهارا نمی بینند!
خود من نابینا هستم، چون حرف میزنم اما نمیبینم که شما گوشهای شنوا ندارید.
چه خطابه زیبایی! بله همه ما به نوعی نابینا هستیم. من هم نابینا هستم. 6 ماه محتوای فرهنگی ادبی تولید میکنم اما هنوز متوجه نشدم که مخاطب امروزی دنبال کلیپهای دکتر ملکی در اینستاگرام است. البته صرفا شوخی بود ما به همین اقلیت راضی هستیم.
ویکتور هوگو جز نویسندههایی است که در دوره نوجوانی با او آشنا شدم. برخی از کتابهای او در منزلمان موجود بود مثل گوژپشت نتردام و ری بلاس که انصافا هر دو کتاب نثر و داستان جذابی دارد. گاهی هم سری به کتابخانه مدرسه میزدم و کتابهای هوگو را امانت میگرفتم. دوجلدی بینوایان با ترجمه حسینقلی مستعان را همانسالها خواندم. چه کتاب خوبی بود. البته فهم کامل آن کتاب در آن سالها از قدرت اندیشه من بیشتر بود اما باز هم به رشد من کمک کرد. قول میدهم باز هم از بریده های آثار هوگو برایتان مطلب کار کنم.
آیا شما هم نابینایید؟ شما چه چیزی را نمیبینید؟
2 thoughts on “ویکتور هوگو و مردم نابینا”
سال دوم دانشگاه بودم که برادرم ،حسین جانم ،این کتاب «مردی که میخندد »رو برام هدیه گرفت .چه جالب که اینجا هم برادرم ازین کتاب نوشته .هر روز ازینکه دامنه ی شباهت ها بیشتر میشه ،میخندم،خنده ای که رو به آسمون ِ که خدایا ته این داستان به کجا ختم میشه .چه در حال نگارشی برای من در خانه ی امنِ رضا.😍🥹😃
بگذریم ….
هم زیستی با جماعتی نابینا و همه چی دان در این عصر نباید زیاد باعث حیرت مان شود .
البته که هر انسانی در درون خود فردی نابینا را با خود دارد و به ضرورت در جا و مکان و زمانی ،پوستین در می آورد و آنکه هست را پنهان میکند و خود را به کوری میزند .و بسیارند برای من این جنس آدمها در اطراف.
به شاگردانم همیشه میگم ،
همه ما نوری در وحودمون داریم که هدیه خداست .خدا با نهایت عشق مارو آفرید ،میگیم خداوند بینا و شنواست.پس لطفا در مواجهه با جهان اطرافتون بینا باشید و خوب ببینید و گوش کنید .
ما از روح خداییم و این بزرگترین نعمت و موهبت الهیِ،پس به جای اینکه خودمون رو فریب بدیم که من الان نمیخوام ببینم ،الان نمیخوام بشنوم .چون نمیخوایم پذیرنده باشیم در قبال کارهامون ،در قبال جهان پیرامون خودمون .بگید خدایا من سراپا گوشم ،سراپا چشمم برای جهان اطرافم ،تو هم در این را همراهم باش مثل همیشه .
در جواب سوال در متن ،نسبت به خودم ،با این شعر پاسخ میدهم 😁🥹😃
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد ،دیوانه من میبینمش
ویکتور هوگو واقعا نویسنده محبوبی برای من است و بسیار قابل ستایش!
من هم گاهی نابینا هستم البته نه به شکلی که در مطلب توصیف کردم.
یک مورد از نابیناییهایم در زندگی به فوتسال برمیگردد.
نوجوانتر که بودم در فوتسال (فوتبال) بسیار در تیم پرتلاش بودم اما در موقعیتهایی از بازی که امکان ارسال پاس را داشتم خودم به سمت دروازه شوت میزدم. اگر گل میشد که مشکلی نبود اما اگر گل نمیشد دوستانم به موقعیت مناسبی که داشتند اشاره میکردند و احتمالا کمی از اقدام من دلخور میشدند. ناراحتی آنها ، ناشی از نادیده گرفته شدنشان توسط من بود. اما واقعیت ورای این موضوع بود، در شور و هیجان بازی، من متوجه موقعیت خوب آنها نمیشدم. البته این ویژگی فقط منوط به من نیست و تقریبا همه فوتسالیستها آن را تجربه میکنند. بعدها یاد گرفتم که قبل از تصاحب توپ موقعیت بازیکنان را بسنجم تا اگر توپی دریافت کردم با آگاهی بیشتر عمل کنم. در دو سه سال اخیر که با طیف جدیدی فوتسال بازی میکنم دقت بیشتری دارم. در جریان برخی بازیها شاید صرفا یکی دو ضربه به سمت دروازه بزنم. پاس دادن حس بهتری دارد. پاس دادن مثل معلم بودن است. تو توپ را به دیگری میسپاری و او فرصت درخشش دارد. اگر گل بزند موفقیت و شادی برای اوست و تماشاگران برای او قلبشان میتپد. کمتر کسی در ذهنش میسپارد که پاس را از چه کسی دریافت کرده است. اما ارسال کننده پاس زمانی که توپ به گل تبدیل میشود خوشحال است. چون او همان زمان که توپ را به دیگری میسپارد نشان میدهد برای او موفقیت اهمیت دارد نه اینکه موفقیت به نام چه کسی ثبت میشود.
البته این صرفا یک مورد از نابیناییهای قدیمی من بود!
ممنون از کامنت سرشار از مفاهیمتان.