چارلز بوکوفسکی (1994-1920) شاعر و داستان نویس معاصر آمریکایی است. علیرغم تولد در آلمان و ریشههایی که از این کشور دارد، سالها زندگی در لسآنجلس از او یک نویسنده آمریکایی ساخت. بوکوفسکی زندگی پر فراز و نشیبی را سپری کرده است و آثار او نیز به خوبی تجارب اجتماعی فراوان او را بازنمایی میکند. شاید لقب مجله تایمز به بوکوفسکی کاملترین تعریف از او باشد: «قهرمان فرودستان آمریکایی»
بوکوفسکی در آندرناخ آلمان متولد شده بود و ریشههایش به این کشور باز میگشت. در سال 1923 در حالی که چارلز 3 ساله بود، خانواده او به آمریکا مهاجرت کردند. وضع خانوادگی آنها در آمریکا مطلوب نبود و اغلب مورد تمسخر همسالانش قرار میگرفت. در عنفوان جوانی او، جنگ جهانی دوم رخ داد. آلمان و آمریکا در دو جبهه متفاوت قرار داشتند. اصالتش در برابر سرزمین کنونی او قرار گرفته بود. بوکوفسکی در این دوران سودای نویسندگی در سر داشت اما با ظن فرار از سربازی دستگیر شد و به زندان افتاد. او زمانی رهایی یافت که در تستهای روانشناسی مشخص شد صلاحیت کافی برای خدمت سربازی را ندارد.
بوکوفسکی نویسندهای است که برای گذران زندگی خود سالها به عنوان پستچی و کارمند پست فعالیت کرده است. در 49 سالگی فعالیتش در پست را متوقف کرد تا وقت بیشتری برای نوشتن در اختیار داشته باشد. البته در دوران جوانی بوکوفسکی روزهای دشوارتری را نیز تجربه کرده بود. این تجربههای متفاوت و گاهی سخت از چارلز جوان نویسنده بهتری ساخت. بوکوفسکی در کتاب شاعری با یک پرنده آبی به شرح خاطرات خود میپردازد. بوکوفسکی در بخشی از خاطراتش درباره روزهای دشوار زندگی خود چنین مینویسد:
زمستان بود. جان میکندم در نیویورک نویسنده شوم. سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:"میخوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم" و خدای من! مدتها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکردهبود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را میجویدم و راست میافتاد توی معده ام. معدهام میگفت: متشکرم! متشکرم! متشکرم!
مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم میزدم که سرو کله ی دو نفر پیدا شد. یکیشان به آن یکی گفت: خدای بزرگ! طرف مقابل پرسید: چه شده؟ اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرت میخورد!
بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرت ها لذت نبردم. به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟! من که توی بهشت سیر میکنم... گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره میتوانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بی رحمانه ترین کاری است که انجام میدهیم ...
بوکوفسکی در این بخش از کتاب شاعری با پرنده آبی به چالش مهمی اشاره کرده است. گاهی بدون آن که قصدی داشته باشیم کلامی را بر زبان میآوریم که روح شخص دیگری را نابود میسازد. حتی گاهی نسبت به افرادی که میشناسیم نیز چنین رفتار میکنیم. مثلا دوست یا همکارمان با ذوق درباره موضوعی که به تازگی تجربه کرده است، صحبت میکند. اما این موضوع از منظر ما چندان جالب نیست و در برابر تجربهها و لذتهایی که خود کسب کردهایم خیلی ساده به نظر میرسد. برخی افراد در چنین مواقعی ناخواسته طوری واکنش نشان میدهند که شخص مقابل احساس خوبی که نسبت به تجربه خود داشته را فراموش کند. اما افراد دیگری هستند که به حرف طرف مقابلشان مشتاقانه گوش میسپارند و حرف ناپختهای بر زبان نمیآورند. یاد بگیریم که بیدلیل دیگران را از بهشتی که در ذهنشان ساختهاند، خارج نسازیم.
نویسندگان معاصر آمریکایی تاثیر بزرگی در ادبیات جهان داشتهاند. پیشتر درباره همینگوی نیز مطلبی را همینجا نوشتم: پیرمرد و دریا | ارنست همینگوی
البته در برخی موارد نیز نویسندگان معاصر آمریکایی بیشتر از شایستگیشان مورد ستایش و تمجید قرار گرفتهاند. اما احتمالا بوکوفسکی جز این دسته نیست. بوکوفسکی یک ویژگی جالب دارد که او را متمایز میکند. او در دل جامعه آمریکایی رشد کرده و همین موضوع باعث شده تا نوشتههایش برای خوانندگان آمریکایی بیشتر قابل درک باشد.
امیدوارم زندگیتان سرشار از آسایش و آرامش باشد و اگر روزهای سختی را سپری میکنید، صرفا مقدمهای برای رشد شما باشد.
4 نظرات در مورد “چارلز بوکوفسکی شاعری با یک پرنده آبی”
سلاااااام برادر رضا
دیشب از اصفهان زیبا برگشتم و بعد کمی استراحت و تقدیم گزهای کرمانی به خانواده ،گفتم سری به خانه ی امنِ برادرم بزنم ،ببخش که دوری راه است وگرنه گز های شما محفوظ 🥹🫠
و اما بعد …
انسان های دربند زندان دنیا تا وقتی در حصار اندیشه خودشون هستند و خودشون رو برتر از هر لحاظی میدونند،به خودشون حق میدن بی رحمانه ،شما رو از بهشت کوچکی که ساختید بیرون بکشند و حقیقتی که خودشون دوست دارند رو به شما تلقین کنند.
چه بسیار دل هایی که شکست و چه بسیار چشم های که تر شد بابت اینکه ،ما رویایی رو پروردندیم و خیالی رو بسط دادیم برای آرامش خودمون اما دیگران اونها رو یا با بی تفاوتی با با رفتار ناپسند لگدمال کردند .
چه دل پر داشت این مسافر تازه از راه برگشته 😉
(کتاب مونس العشاق،احمد غزالی را بخوان برادر ،فوق العاده است ،در راه برگشت در ماشین خوندم ،حجم کمی داره ،اخ که چرا من الان و در این عصر زندگی میکنم …..باید یقه احمد غزالی رومیگرفتم و میگفتم
احمداقا این رسمش نبود ،همه آنچه رشته کردم در عشق پنبه نمودید😄😄😄)
برم بقیه نوشته های برادرم رو بخونم .
راستی
پاییز اومده
پاییز اومده…..
مبارکمون باشه پاییز برگ ریز هزار رنگ 😍😍😍
سلام
امیدوارم حال دلتان مطلوب باشد.
کامنتتان ارتباط بسیار نزدیکی با متن داشت و خوندنش خیلی ذهنمو درگیر کرد.
حواسمون به حرفامون باشه
یه وقت ناخواسته قلب پاکی رو نشکونیم.
دلخوشی دیگران رو از بین نبریم.
یه وقت بهشت کسی رو جهنم نکنیم.
زبان ما خیلی قدرتمنده!
ظاهرا مونس العشاق نوشته جناب سهروردی است و سوانح العشاق رو آقای غزالی تالیف کرده… البته فرقی ندارد من از خوانش هر دو بی بهره بودم.
پاییزتان زیبا
بله حق با شماست ،سوانح العشاق
البته خواهرکوچکتان ،الحمدلله هر دو کتاب را خوانده .با پوزش از احمدجان غزالی بزرگ که نام کتابش را با کتاب جناب شیخ بزرگ اشتباه نوشتم .
ولی حتما بخوانید #اجبار خواهرانه #برادر مظلومم
سلام
کتاب نخوانده زیاد دارم. از من خواسته شده تا زمانی که همه کتابهای خوانش نشدهام را تمام نکردهام، کتاب جدیدی را شروع نکنم.
اما هنوز راه گریزی هست.
اگر تمایل داشتید برایم نیکوترین قسمتهایش را ارسال کنید.