فصول مختلف باعث تنوع و شادابی انسان میشود. تجربه لطافت بهار، گرمای تابستان، بارانهای پاییزی و سرمای زمستان هرکدام لذتهایی دارد. اما نوع پوشش نیز در این فصول اهمیت بالایی دارد. امام علی علیه السلام در یکی از حکمتهای معروفش توصیهای زیبایی درباره نوع پوشش انسان در فصول سرد بیان کردهاست. در ادامه با هم این سخن زیبا را خواهیم خواند.
فصل خزان یکی از بزرگترین جلوههای مرگ است. درختانی که در بهار و تابستان برگهای سبز و شاداب داشتند، بیبرگ و بار خواهند شد. پای هر درخت گورستان برگهای زرد و خشکیدهای است که در تابستان با وزش باد بر درختان میرقصیدند.
البته که پاییز برای من همچنان سرشار از زیبایی است. طبیعت در پاییز هزار رنگ النگدره گرگان، بزرگترین درسها را به انسان میدهد. تماشای پاییز در النگدره، همواره مرا به وجد میآورد. تصویر زیر در سال 1401 توسط همسرم ثبت شده است. همانطور که میبینید من کاملا محو تماشای این درخت پرعظمت هستم.
اما در هوای خنک خزان شما چه پوششی را ترجیح میدهید درباره پوشش مناسب در فصل خزان امام علی جمله معروفی دارد که خودم به شخصه سعی کردهام در سالیان اخیر از آن تبعیت نمایم
تَوقَّوا البَردَ فی أوَّلِهِ وَ تَلَقَّوهُ فِی آخِرِهِ، فَإنَّهُ یَفعَلُ فِی الأبدانِ کَما یَفعَلُ فِی الأغصانِ، أوَّلُهُ یُحرِقُ وَ آخِرُهُ یُورِقُ
در آغاز سرما خود را بپوشانید و در پایانش از آن استقبال کنید، زیرا با بدنها همان میکند که با برگ درختان انجام میدهد. در آغازش میسوزاند و در پایان میرویاند.
انسان نیز بخشی از طبیعت است و آنچه بر سر طبیعت خواهد با آنچه بر انسان میگذرد تفاوت زیادی نخواهد داشت. رعایت این دستور ساده میتواند از بروز بسیاری از بیماریها جلوگیری میکند و بر میزان سلامتی انسان میافزاید.
10 نظرات در مورد “در آغاز سرما خود را بپوشانید”
چه درخت ستبری
عکسش بیسته
درختش بینظیره.
اون عکس کفش و پا متعلق به خودتونه؟
چه سوال بامزهای 🙂
بله متعلق به خودمه.
گرگانِ زیبا🥹🔥بعدتر داستان سفر به شهر عشق را برایتان اینجا مینویسم .اولین سفر من به گرگان و ……بگذریم 🫠
این برگهاي زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و انها
پیشی می گیرند از یک دیگر
برای فرش کردن مسیرت
یغما گلرویی
گرگان را بسی دوست میدارم.
در امتداد زمان علاقهام به این شهر زیبا رو به فزونی است.
هرچه بیشتر از آن دور شدم، قلبم برایش بیشتر تپید.
تجربه سفر شما به گرگان بیشک خواندنی است.
شعر یغما گلرویی هم حس زیبایی داشت.
سپاس.
بی شک بهت زده خواهی شد ،منتظر داستان باش، برادرجانم .
سرمست اتفاقات امروزم ،پیام یونسم،جشنی که شاگردانم در کلاس برایم گرفتند و معلم زبانم که مرا شگفت زده کرد با کتابهایی که برایم هدیه گرفت ،دوستانم و از همه مهمتر پدررررررم….
نمیدانم چطور باید شاکر این همه نعمت باشم .
امیدوارم این شادمانی و شوقی که در من بوده و هست را،همه جهان تجربه کنند.
و باز از تو ممنونم که نمیدانم چطور شد با یک سرچ در گوگل به بهانه چیز دیگر ،ادرس خانه تو را یافتم و کنجکاو شدم بدانم صاحب خانه کیست و ماندگار شدم در خانه دوست که حال برادر خطابش میکنم .
برادر رضای عزیز ،کاش میتوانستم حال اکنونم را انچنان که هست برایت توصیف کنم
بگذار برایت شعر بنویسم از یکی از شاعران محبوبم
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا
بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا
قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شب های خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی؛ تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
امید صباغ نو
مشتاق شنیدن داستان امروزتان هستم. خوشبختانه اینکه دست از طلب برنداشتید باعث شد که کامتان برآید و جانتان به جانان برسد.
خدا را شکر که در زادروزتان هیجانات مثبتی مختلفی را تجربه کردید.
اگر در خاطرتان مانده برایم بنویسید نخستین بار چه چیزی در گوگل سرچ کردید تا گذرتان به این حوالی افتاد. برایم جالب است.
حضور شما در این فضا برای من هم مسرت بخش بوده است:
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچهی شعر بچینم کافیست
ممنون بابت ارسال شعر زیبای جناب صباغ نو
من معلمم و هم در کتابفروشی مشغول کار.از آقای محمدیان کتاب هایی برایم رسید ،که در قفسه بگذارم .کنجکاو شدم بیشتر راجبه ش،بدانم.در دفترچه کوچکم یادداشت کردم که شب ،در گوگل سرچ کنم .
جالب است در گوگل اینطور نوشتم ،محمدیان و نوشته هایش 😃
هر چند این عادت من در سرچ کردن مطالب است ،اصولا مثل همه ،اصل موضوع را نمی نویسم تا لقمه آماده تحویلم دهد.با کمی بازی با کلمات در سرچِ مطالبم ،بیشمار نتایج و اتفاقات تازه برایم رخ داده که بیشتر آنها را در داستانهایم آورده ام .
سایت شما سومین نتیجه بالا آمده در صفحه گوگل م،بود .کنجکاو شدم ، وارد خانه ت شدم و دیدم چقدر شسته و رُفته است اینجا 😎
دسته بندی مطالب ،علاقمندی هایتان و…ماندگار شدم.هر چند نخواهم دروغ بگویم ،شباهت هایی بین خودم و صاحب خانه هم مزیت بر علت شد بر ماندنم .البته روی خوش صاحبخانه که عجیب،
غریب نواز و مهمان نواز بود هم نباید نادیده گرفت.
(داستان سفر به شهر عشق را حتما برایت میفرستم برادرجان )چون
مشغول نوشتن داستانی هستم ،به اسم «رضا »
تا آخر هفته تمامش میکنم و برایت میفرستم .
چه جالب
پس همه این آشنایی با یک تشابه اسمی آغاز شد.
من به واسطه زمینه شغلی خودم، دریچه ورود افراد به سایتم برایم اهمیت زیادی دارد.
بیشتر افرادی که به سایت من وارد میشوند در جستوجوی شعر یا بریده کتاب هستند.
گاهی برخی اتفاقات کوچک روی بخشی از زندگی ما تاثیر به سزایی دارد. داستان این آشنایی شاید مثال مناسبی از اثر پروانهای باشد.
یک سرچ ساده باعث شد تا شما نوشتههای درهم و برهم مرا مطالعه کنید و خاطراتتان را یه اشتراک بگذارید.
با توجه به شناختی که از شما دارم حتما ایده نابی در ذهن دارید که با قلم شما جذابیت دو چندان خواهد یافت.