لئو بوسکالیا (1998-1924) نویسنده ایتالیایی-آمریکایی است. بوسکالیا در طول عمرش کتابهای زیادی به رشته تحریر درآورد. افزون بر نویسندگی نام بوسکالیا به عنوان سخنران و استاد دانشگاه نیز مطرح بود. کتاب زندگی، عشق و دیگر هیچ در زمره آثار شاخص او قرار میگیرد. خواندن این کتاب شما را با مفهوم عشق و تجربیات برخاسته از آن بیشتر آشنا خواهد کرد. در ادامه بخشی از این کتاب جذاب را خواهیم خواند:

کتاب زندگی، عشق و دیگر هیچ شامل مباحث زیبایی است که در پی خواندن آن انسان درک جدیدی از عشق پیدا میکند. نویسنده در زمان نگارش کتاب تلاش کرده تا با بیان نکات ساده، مفاهیم مهمی را تشریح کند. به طور مثال او با یک مثال نشان میدهد به جای شبیه شدن به شخص دیگر سعی کنید خود واقعیتان باشید. نمونهای از این نوع مثال در کتاب اینگونه بیان شده است.
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺭﺳﯿﺪﻩ، ﺁﺑﺪﺍﺭ، ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ. ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﺩمهاﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﻮﺑﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺣﺎﻻ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﺯ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭﻡ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ.
بسیاری از ما تلاش میکنیم تا محبوب همگان باشیم و زمینهساز خشنودی همه را فراهم سازیم. این تغییر نامتعارف شکل و رنگ برای ما دردسر زیادی خواهد داشت. به راستی همانگونه که آقای بوسکالیا بیان کردند باید یاد بگیریم خودمان باشیم؛ همان آلوی آبدار و خوشمزه. اگر به صورت مستمر سعی کنیم که به شخصی به جز خود واقعیمان تبدیل شویم صرفا نسخهای ضعیف از موجودیت دیگری خواهیم بود.
آیا شما به آلوی تازه و آبدار بودن قناعت خواهید کرد یا مسیر عجیب موز شدن را میپیمایید؟
2 thoughts on “لئو بوسکالیا در زندگی، عشق و دیگر هیچ”
حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو.
و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو.
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو؛ همخانه شو.
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها،
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو.
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی؛
گر سوی مستان میروی مستانه شو؛ مستانه شو.
آن گوشوارِ شاهدان، همصحبتِ عارض شده؛
آن گوش و عارض بایدت؛ دُردانه شو، دُردانه شو.
چون جانِ تو شُد در هوا، ز افسانهیِ شیرین ما،
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو؛ افسانه شو.
تو «لیلة القبری» برو تا «لیلة القدری» شوی؛
چون قدر، مَر ارواح را کاشانه شو؛ کاشانه شو.
اندیشهات جایی رَوَد، وآنگه تو را آن جا کِشَد؛
ز اندیشه بگذر، چون قضا؛ پیشانه شو، پیشانه شو.
قفلی بُوَد میل و هوا؛ بنهاده بر دلهای ما.
مفتاح شو؛ مفتاح را دندانه شو؛ دندانه شو.
بِنْواخت نورِ مصطفی، آن اُستُنِ حنّانه را؛
کمتر ز چوبی نیستی؛ حنّانه شو؛ حنّانه شو.
گوید سلیمان مر تو را، بشنو «لسان الطّیر» را.
دامیّ و مرغ از تو رَمَد؛ رو لانه شو، رو لانه شو.
گر چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه.
ور زلف بگشاید صنم، رو شانه شو؛ رو شانه شو.
تا کی دوشاخه چون رُخی؟ تا کی چو بَیذَق کم تکی؟
تا کی چو فرزین کژ روی؟ فرزانه شو، فرزانه شو.
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها.
هِل مال را، خود را بده؛ شُکرانه شو، شُکرانه شو.
یک مدّتی ارکان بُدی، یک مدّتی حیوان بُدی،
یک مدّتی چون جان شدی؛ جانانه شو، جانانه شو.
ای ناطقه بر بام و در، تا کی روی در خانه پر؟
نطق زبان را ترک کن؛ بیچانه شو، بیچانه شو
نمیدونم چرا ولی یهو با خوندن متن ،این شعر به ذهنم رسید ……
ممنون بابت شعر زیبایی که از مولانا به اشتراک گذاشتید.
به وضوح اشتراکاتی بین این شعر با متن انتخاب شده از کتاب زندگی، عشق و دیگر هیچ لئو بوسکالیا وجود دارد.