حامد عسکری (-1361) شاعر و نویسنده خوش قریحه معاصر میباشد. عسکری متولد شهر بم است و در زلزله سال 1382 این شهر بسیاری از دوستان و نزدیکان خود را از دست داد. این حادثه بر طبع لطیف او نیز تاثیری شگرف داشت. عسکری را اغلب به واسطه اشعار زیبایش میشناسند اما انتشار کتاب پریدخت نشان داد او در نثر نیز مهارت تحسینبرانگیزی دارد. برای آشنایی بیشتر با شیوه نثر او در ادامه نامهای از کتاب پریدخت را خواهیم خواند:
کتاب پریدخت حامد عسکری در برگیرنده نامههایی است که میان دو دلداده رد و بدل میشود. پریدخت ساکن طهران قاجاری است و عاشق و معشوقش سیدمحمود نیز پیش از این در طهران سکنی داشت. اما سیدمحمود برای آموختن علم طب راهی پاریس شد. در دوران فراق نامههایی که این دو برای یکدیگر مرقوم میکردند تنها تسلیبخش غم هجران بود. سبک خاص نگارش حامد عسکری باعث میشود تا این نامهها جذابیت خاصی پیدا کنند. در ادامه یکی از نامههایی که پریدخت برای سیدمحمود ارسال کرده است را خواهیم خواند:
بسم المعطّر الحبیب
تصدقت گردم! دردت به جانم! من که مردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد. این فراق لاکردار هم مصیبتی شده. زن جماعت را کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکشد، همین بیهمدمی و فراق میکشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید؛ در دلمان، انار پاره شد. پریدُخت تو را بمیرد که مردش اسیر امنیهچیها بوده و او بیخبر در اتاق، شانهٔ نقره به زلف میکشیده. حی لایموت سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطهچیها چونان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک. دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهاید و شب به شب بر گیس میمالیم.
سیّدمحمود جان، مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی. عرق همه را درآوردهایم و رکاب نمیدهیم. بماند که عرق خودم هم درآمده. میدانید آقا سیّد جان! زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یکجا قرص باشد، صاحاب داشته باشد. دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد، بید میزند. دل ابریشم است. نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود، نه شوق وسمه و سرخاب و سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد. وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دم موش و قیطانِ زر. به قول آقاجانمان، «دیده را فایده آن است که دلبر بیند». شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود، کار خداست. چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز.
عمرم روی عمرتان آقا سَیّد! به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم؛ ولی به واللّه بس است، به گمانم آنقدری که در فاکولتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید. بس کنید! به تهران مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید. دلخوشکنک ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که میگویند ناقصالعقل است؛ درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهنتان را روی نازبالش نمیکشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخسبیم. شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم و اَکمل است، شما که فرنگ دیدهاید و درس طبابت خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند.
تصدقت
پریدُخت
بوسه به پیوست است
نویسنده: حامد عسکری
نخستین نامهای که از کتاب پریدخت خواندم، همین نامه بود. همانجا فهمیدم که باید در اولین فرصت کتاب پریدخت را در کتابخانهام داشته باشم. پیشتر چند کتاب با ماهیت نامههایی بین عاشق و معشوق خوانده بودم. چهل نامه کوتاه به همسرم (نامههای نادر ابراهیمی به همسرش فرزانه منصوری)، نامههای عاشقانه جیمز جویس به همسرش نورا بارناکل و برسد به دست پوران عزیزم (29 نامه دکتر علی شریعتی به همسرش پوران شریعت رضوی) اصلیترین عناوینی است که اینک در ذهن دارم.
اما نامههای کتاب پریدخت با آنکه در فضای حقیقی نوشته نشده بود، بیش از این سه عنوان کتاب توجه مرا جلب کرد. حامد عسکری در نوشتار به سبک دوره قاجار مهارت بالایی دارد و این کتاب با واژههای خاص زینت یافته است. فضای نامهها به هم پیوسته است و با خواندن نامهها، انسان خود را در دل یک داستان عاشقانه تصور میکند. خوانش این نامه با صدای رضا پیربادیان جذابیت خاصی دارد و ای کاش آقای پیربادیان یکی از نامههایی که سیدمحمود برای پریدخت نوشته بود را به زبان دکلمه در میآورد. امیدوارم از خواندن نامه پریدخت به سیدمحمود لذت ببرید.
8 نظرات در مورد “پریدخت (مراسلات پاریس طهران) | حامد عسکری”
چه متن خوبی
با اینکه واقعی نیست اما یه جور حامد عسکری نوشته که از هر واقعیتی واقعیتره.
دلم میخواد میتونستم مثل پریدخت واسه اونیکه دوسش دارم همینقدر زیبا بنویسم.
من هم سبک نوشتار این نامهها را دوست دارم.
امیدوارم شما هم در نوشتن توانمند شوید آنگونه که هر خوانندهای را تحت تاثیر قرار دهید.
و چه میکنه برادر رضا در این نفس های آخر زمستان ۱۴۰۲😁👏👏👏مثل بازیکنی که به دقیقه های آخر بازی رسیده و میخواد هرطوری شده گل بزنه و بازی رو تغییر بده.عالی دمت گرم .
به به ،حامد خان عسگری ،من خیلی نوع نوشتار ایشون رو دوست دارم ،شعرهاشون عالی،در پایان شعری که دوست دارم رو براتون مینویسم .آخرین کتابی که ازشون خوندم حانیه و خال سیاه عربی بوده ،پیشنهاد میکنم بخونین برادر جان.
کتابهایی که معرفی کردید در کتابخانه کوچکم دارم و بسیار شیرین و حظ میبرم ازین همه عشق ، اما علاوه بر اونها ،کتاب خطاب به عشق «نامه های کامو به ماریا کاسارس»رو هم دارم که بی نظیره برادر.چه عاشقانه هایی…..
و اما شعر حامد عسگری که گفتم براتون به یادگار بنویسم ،یادمه اولین بار در پاییز ،این شعر رو برای یونس خوندم.
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد
من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد
این روزهای آخر سال، انگار تمام تلاشم این است که عقبافتادگیهایم را جبران نمایم.
انگاری میخواهم بیشتر بنویسم.
کانال تلگرام حامدعسکری جز معدود کانالهای تلگرامیاست که دنبال میکنم. افکارش را نسبتا دوست دارم.
نامه های آلبر کامو هم بسی خواندنی است اما در لیستم نیاوردم چون در کتابخانهام موجود نیست و در خطرم نیز نبود. ممنون که نام این کتاب زیبا را هم یادآوری کردید. علاوه بر مواردی که ذکر شد نامههای شاملو برای آیدا نیز شایستگی کامل قرار گرفتن در این لیست را دارد.
اما درباره شعری که از حامدعسکری نوشتید باید عرض کنم یکی از ابیات موردعلاقهام در این شعر نهفته است:
با همین نیمه، همین معمولیِ ساده بساز
دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد…
چقدر جالب ،بیت محبوب یونس جانم ،هم ،همین است.
امیدوارم سال جدید ،این نوشتن ها منظم تر و پیوسته و مدام باشه و همچنان متنوع انشالا .
ظاهرا سلیقه یونس یه من نزدیک است. 🙂
سال 1403 اگر 100 پست داشته باشم برایم سالی موفقیت آمیز خواهد بود.
انشالا که میسر میشود برادررضا
،الان شاعر این بیت یادم نیست،که میفرمایند
کوه نتواند شدن سد ره مقصود مرد
همت مردان برآرد از نهاد کوه، گرد
به قول این فیلما…تو میتونی مررررررد😁👏👏👏
شعر جالب و جدیدی بود.
سرچ کردم شاعر این بیت محیط قمی از شاعران دوره قاجار است.
سپاس از حمایت شما و تزریق انگیزهتون 🙂