داستان گل فراموشم مکن | ایرج میرزا

  1. رضا محمدیان
  2. ادبیات
  3. داستان گل فراموشم مکن | ایرج میرزا

ایرج میرزا (1304-1253) از شاهزادگان قاجاری و شاعران بزرگ دوران مشروطه است. شاید اغلب افراد ایرج را به قلم تند و بی‌پروایش بشناسند اما ورای این مسائل ایرج میرزا شاعر بزرگی نیز بود. ایرج درباره مادر نیز اشعار درخشانی سروده است. اشعار انتقادی و اجتماعی ایرج میرزا نیز طرفداران زیادی دارد. اما شعری که امروز از او بررسی می‌کنیم داستانی یک افسانه آلمانی می‌باشد. داستان گل فراموشم مکن (از یادم مبر) را ایرج به زیبایی تمام به شعر درآورده است.

ایرج میرزا

روزنامه اقدام که در سال 1299 نخستین شماره‌اش منتشر شد، در همان سالها مسابقه‌ای برگزار کرد. موضوع مسابقه درباره یک افسانه آلمانی بود. شرح افسانه بر این قرار است:

«عاشق و معشوقی در کنار رودخانه دانوب با یکدیگر دیدار کردند. معشوق گلی زیبا را در وسط جزیره‌ای در رودخانه مشاهده می‌کند. با نگاه معشوق عاشق که شوالیه‌ای شجاع بوده است برای به دست آوردن گل دل به آب می‌زند. او به جزیره رسیده و گل را به دست می‌آورد. اما عاشق در مسیر برگشت به سمت معشوق دچار گرداب شده و امیدی به زنده ماندن ندارد. در آخرین لحظات زندگیش، عاشق گل را به سمت معشوق پرتاب کرده و به او می‌گوید: مرا فراموش مکن! سپس عاشق در رودخانه دانوب غرق می‌شود. اما معشوق این گل را همیشه همراه داشته و معشوق را به خاطر می‌سپارد.»

شرکت‌کنندگان در مسابقه باید برای این افسانه آلمانی شعری فارسی می‌سرودند. شعر ایرج میرزا به شرح زیر است:

گل فراموشم مکن

عاشقی محنت بسیار کشید

تا لب دجله به معشوق رسید

 

نشده از گل رویش سیراب

که فلک دسته گلی داد به آب

 

نازنین چشم به شط دوخته بود

فارغ از عاشق دلسوخته بود

 

دید در روی شط آمد به شتاب

نوگلی چون گل رویش شاداب

 

گفت بَه‌بَه چه گل زیبایی ست

لایق دست چو من رعنایی ست

 

حیف از این گل که برد آب او را

کند از منظره نایاب او را

 

زین سخن عاشق معشوقه پرست

جست در آب، چو ماهی از شست

 

خوانده بود این مَثل آن مایه ناز

که نکویی کن و در آب انداز

 

خواست کازاد کند از بندش

نام گل برد و در آب افکندش

 

گفت رَو تا که ز هجرم بِرَهی

نام بی مهری بر من ننهی

 

مورد نیکی خاصت کردم

از غم خویش خلاصت کردم

 

باری آن عاشق بیچاره چو بط

دل به دریا زد و افتاد به شط

 

دید آبی است فراوان و درست

به نشاط آمد و دست از جان شست

 

دست و پایی زد و گل را بربود

سوی دلدارش پرتاب نمود

 

گفت کای آفت جان سنبل تو

ما که رفتیم، بگیر این گل تو!

 

بِکُنَش زیب سر، ای دلبر من

یاد آبی که گذشت از سر من

 

جز برای دل من بوش مکن

عاشق خویش فراموش مکن

 

خود ندانست مگر عاشق ما

که ز خوبان نتوان خواست وفا

 

عاشقان را همه گر آب برد

خوبرویان همه را خواب برد

 

شاعر: ایرج میرزا

گل فراموشم مکن
گل فراموشم مکن (عاشق خویش فراموش مکن)

در این مسابقه شاعران بزرگی مانند وحید دستگردی و رشید یاسمی نیز حضور داشتند، اما شعر زیبای ایرج میرزا جای شبهه‌ای برای انتخاب برنده باقی نگذاشت. استفاده از اصطلاحاتی مانند دسته گل به آب دادن، نکویی کردن و در آب انداختن، دست از جان شستن یا دل به دریا زدن نشان می‌دهد تا چه اندازه ایرج افسانه آلمانی را به ادبیات فارسی نزدیک کرده است. افزون بر این موارد، شعر ایرج بسیار روان است و ذهن مخاطب از خواندن آن کیفور می‌شود. مکان داستان نیز از دانوب به دجله به درستی تغییر یافته است. رودی که به قول سعدی باید نیکی را در آن بیاندازیم تا خداوند در بیابان به ما باز دهد. معشوق نیز افکندن عاشق بیچاره در آب را در خیال خام خود نیکویی می‌پنداشت. ایرج در شعر خود به خوبی تفاوت دیدگاه عاشق و معشوق را نشان داده است و در ابیات پایانی خدانندگان را از عشق بر حذر می‌دارد! 

بر اساس این افسانه آلمانی گل فراموشم مکن یا از یادم مبر در اروپا به عنوان مظهر عشق شناخته می‌شود.

ضمنا امروز 22 اسفند سالروز درگذشت ایرج میرزا است. روحش شاد

2 نظرات در مورد “داستان گل فراموشم مکن | ایرج میرزا

  1. منعم مکن از عشقِ بتان ناصِحِ مُشفِق

    دیریست که خاصیّت آب و گلم اینست

    این بیت ایرج میرزا را بسیار دوست میدارم به یادگار برایت نوشتم برادرجان.

    اسفند همه در پی خانه تکانی اند و اینجا برادرم ،در این روزهای پایانی سال مشغول خانه تکانی ذهن و مدام مارا شگفت زده میکند با نوشته های نو و زیبایش،
    مدام باد و پیاپی این نگارش ها…🙏💯

    1. ممنون از بیت زیبایی که از ایرج به اشتراک گذاشتید.
      شعر گل فراموشم مکن ایرج را بسیار دوست دارم. زبان شعر سلیس و زیباست. کلمات و ابیات دلنشین است و حس خوشی در من ایجاد می‌کند مثلا چقدر زیبا معشوق می‌گوید:
      مورد نیکی خاصت کردم
      از غم خویش خلاصت کردم

      یا عاشق بیچاره در آخرین لحظات فریاد می‌زند
      گفت کای آفت جان سنبل تو
      ما که رفتیم بگیر این گل تو!

      پیشتر گفته بودم که اسفندماه مانند بسیاری از درخت‌ها من هم شکوفه می‌زنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *