حسین منزوی (1383-1325) از شاعران بزرگ معاصر با اصالتی زنجانی است. او از همان جوانی با سرودههایش جامعه ادبی کشور را تحت تاثیر قرار داد. منزوی هیچگاه چه در زمان حیات و چه اکنون آنگونه که شایسته اوست در جامعه شناخته نشد. غزلسرایی توانایی اصلی اوست هرچند که در سایر قالبهای شعر حتی نیمایی نیز سرودههایی دارد. غزل زیر جز اشعار درخشان منزوی میباشد
لیلا دوباره قسمت ابنالسلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
میشد بدانم این که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب تیره وام شد؟
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
وآن زخم کوچک دلم آخر جذام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد گل سرخم! تمام شد
شعر من از قبیله خون است خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در رگ عشقیم عشق را
شعر من و شکوه تو رمز الدوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز آه … نه!
این داستان به نام تو اینجا تمام شد
شاعر: حسین منزوی
منزوی را میتوان در دل اشعارش شناخت. روح شاعرانه او و غم ناشی از یک ازدواج ناموفق را میتوان در برخی از اشعار او به خوبی مشاهده کرد. افسوس اینکه حسین منزوی به عنوان یکی از جریان سازان غزل معاصر هیچگاه به خوبی به جامعه شناسانده نشد.
بین تمامی اشعار منزوی این غزل او در خاطر من جایگاه ویژه تری دارد. به صورت خاصتر بیت سوم آن:
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد
مطالب برگزیده: ارنستو چگوارا می توانست شاعری خوشگذران در بوینس آیرس باشد
کدام بیت این غزل برای شما جذابیت بیشتری دارد؟
8 نظرات در مورد “اول دلم فراق تو را سرسری گرفت! حسین منزوی”
آقا رضای عزیز
سلام
لذت بردم از این سایت زیبا و پر محتوای شما
پاینده باشی و سلامت
سلام محمدعزیز
لطف داری شما دوست خوبم
حسین منزوی را بسیار دوست دارم و در بعضی از شعرهایش بسیار بیشتر دوست میدارمش،از آهای خبردار با صدای همایون …
یا این شعرش که با او خاطره ها دارم ،برایتان مینویسم اینجا.
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود
«من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود»👏🌹
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغلپیشه، بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود
نمیدانم ولی عجیب با این شعرش همراهم.
و یا این بیت که مدام برای یونسم میخوانم
«دلم گرفته برایت» زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: «دلم گرفته برایت!»
اون بحث اشتراک مسیر مطالعه را میشود در این نوشته شما به صورت کامل مشاهده کرد.
شعری که بیان کردید جز اشعار محبوب من هم از آقای منزوی به شمار میآید.
سالها قبل در وب فارسی با او آشنا شدم. بعدها گزیده اشعارش را از نمایشگاه کتاب گرفتم و به توانایی او در سرودن شعر پی بردم
برای من بزرگترین بیت او همانی است که در زیر همان غزل بیان کردم
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد!
با اینکه تمام شعر منزوی زیباست اما این غزل انتشارش در این فضا را مدیون همان بیت است!
خوشحالم که اینجا در این خانه ی اَمن
«خانه برادرم رضا»،اوقات میگذرانم.
میخوانمش،برایش مینویسم .از روایت های روزمره اش کیفور میشوم و…..
ممنون که اجازه دادی و درب خانه ت برای ما باز است برای گذراندن لحظه هایی که فارغ از این جهان بنشینیم و کمی آرام بگیریم با خواندن با اشتراک گذاشتن رویاهایمان،تجربیاتمان و ….
صاحب نامت،پناهت باشد
مطالعه اندیشه شما و داستان عاشقانه زندگیتان برای من بسیار جالب توجه است.
با توجه به توصیف زیبای شما یک لحظه خودم را ابوالحسن خرقانی دیدم و این سایت را خانقاه خودم:
“هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد”
بر سر در خانقاهش عبارت بالا درج شده بود!
مانا بمانید!
بسیار خوبان دیده ام، اما تو چیزِ دیگری…
برادرجانم 🥹🌹
آرام گرفتم با کلامت.سپاس
لطفت بیشمار است.