ریکاردو کاکا باعث شد هوادار لیورپول شوم و شغلم را رها کنم

  1. رضا محمدیان
  2. ورزش
  3. ریکاردو کاکا باعث شد هوادار لیورپول شوم و شغلم را رها کنم

فینال لیگ قهرمانان اروپا در سال 2005 یکی از مسابقات ماندگار تاریخ فوتبال است. جایی که میلان با تیمی آماده در نیمه اول 3 بر صفر از لیورپول پیشی گرفت. اما طی یک معجزه فوتبالی لیوپول ابتدا بازی را به تساوی کشاند و در ضربات پتالتی برنده شد. سریجاندیپ داس که یک فرد معمولی بود با تماشای این بازی عاشق کاکا و هوادار لیورپول شد. حالا او جز برترین نویسندگان عرصه فوتبال می باشد. توصیف سریجاندیپ داس از این مسابقه بی نظیر است.

کاکا در فینال 2005

سریجاندیپ داس با نگاهی متفاوت فینال لیگ قهرمانان در سال 2005 را توصیف کرده است. سعی کرده ام ترجمه ای از اصل مقاله که در 26 دسامبر 2017 در سایت فوتبال پارادایس منتشر شد را در اختیار شما بگذارم. برخی از واژه های مورد استفاده در متن ممکن است برای شما نامفهوم باشد. به همین علت جلوی آن واژه پرانتزی باز کرده ام و توضیحات مربوط به آن را نوشته ام. 

ریکاردو کاکا را بابت اینکه من را به یک فرد رمانتیک تبدیل کرد، سرزنش می کنم. برای من که دائما در تضاد هستم؛ حتی زمانی که امنیت شعلی داشتم از آن راضی نبودم. ادای دین من را می خوانید:

شما را نمی‌دانم اما در این مقطع از سال، همیشه کمی افسرده می‌شوم. کریسمس است با همه اتفاقاتش. به نظر می رسد شبکه های اجتماعی مملو از آدم هایی است که در این زمان از سال، وضعیت روحی بهتری نسبت به من دارند. همه دوستان خوبم، دور از من هستند. قیمت ها بالاست و من در آخر ماه به اندازه کافی درآمد ندارم که در انتهای سال برای دیدن آن ها به این شهر و آن شهر بروم. من بیشتر خودم و ریکاردو کاکا را سرزنش می کنم. 

اگر بگویم طوری آن را یادم هست که انگار همین دیروز بود، دروغ گفته ام. مبهم شده، مانند عکس پولاروید (نوعی دوربین آنالوگ قدیمی با امکان چاپ فوری عکس) محو شده است. مانند لحظه ای که از حفره‌ی پشت یک آبشار به جنگل نگاه می کنید. اما هنوز بوی عود دستگاهی که پشه ها را فراری می داد را یادم هست. نور دستگاه و تلویزیون، تنها نورهای این اتاق بودند که والدینم هم در آن خواب بودند. از زمانِ خواب من گذشته بود. در یکی از آن مناطق دور افتاده ای بودیم که می توانستیم شب ها لیگ قهرمانان را زنده ببینیم. همینطور ساکن یکی از آن خانه هایی بودم که ده شب، زمان خاموشی است. 

آن بازی را شبیه به اولین قرار عاشقانه به یاد می آورم. یکی از آن قرارهای نخست که یابد خیلی زود و مناسب سرقرار حاضر باشید. من همینطور بودم. یک ساعت پیش از بازی بود و روی زمین، در کمترین فاصله با تلویزیون نشسته بودم. یادم هست که برق ها را خاموش می کردم و صدای تلویزیون را تا کمترین حد پایین می آوردم. تنها می خواستم بشنوم که گزارشگر، آن ها را چه صدا می زند تا من هم بتوانم درست صدایشان کنم. می خواستم  بتوانم با دیدن آن ها در صفحه CRT آن تلویزیون قدیمی، با حرکاتشان از همدیگر تشخیصشان دهم. هیچوقت دلم نمی خواست فریاد پدر را بشنوم که همیشه چهار صبح از خواب بیدار می شد و هیچوقت به اندازه کافی زود از خواب بیدار نشدم که دلیلش را بدانم.

در برنامه ای که قبل از بازی پخش می شد، اطلاعات زیادی داده می شد. مطمئن نبودم که باید به آن صحبت ها گوش دهم، چه برسد به این که عاشق شوم. اما اتفاق رخ داد، حتی با اینکه شب سختی برای رسیدن به آن بود. اولین تجربه من از لیگ قهرمانان اروپا به بیست و پنجم می 2005، بازی بین میلان و لیورپول باز می گردد. فوتبالی که آن شب ارائه شد، فراتر از تمام تصورات من بود. 

تیم لیورپول در فینال 2005
عکس تیمی بازیکنان لیورپول قبل از فینال 2005

در دوره باستان در سرزمین یونان و اتروسک (تمدن قدیمی در ایتالیا) جشنی بود که به آن سمپوزیوم (مجالس شب نشینی و خوشگذرانی) می‌گفتند. جایی که مردان روشن فکر جمع می شدند و از فلسفه صحبت می کردند. در استانبول؛ آن شب، چنین چیزی را به چشم های خود دیدم. بازیکنان میلان با مهارت کامل به حفره های دفاعی دسته نامنظم اما رمانتیک لیورپول نفوذ می کردند. شماره 22 میلان با کفش آدیداس خاص خود با پاسی درخشان مانند دموستن (یکی از بزرگترین سخنوران یونان باستان)، ظاهرا در دقیقه چهل و سوم به مناظره پایان می داد.

در ابتدای خطابه، ریکاردو کاکا رو در روی یار خود بود. آندره‌آ پیرلو پیش فرض استدلال را باید بیان کرد (پاسی برای کاکا ارسال کرد). نمایش پس از آن، ارسال یک پاس ( توسط کاکا) بود که شاید برای خود اقلیدس (ریاضیدان یونان باستان و پدر هندسه) هم زاویه انحراف آن قابل اندازه گیری نبود. توپ، ابتدا بوسه ای بر کفش های کاکا زد و بعد چهار یارد جلوتر پرت شد. انگار که از بوسه خجالت کشیده و بعد دور شده باشد. کاکا به مانند برگی در پاییز، چرخید و از دست شکارچی شماره هشت لیورپول فرار کرد. لحظه دیگری که کفش کاکا به توپ رسید مانند همکاری یک کبوتر نامه بر و اربابش بود. کبوتر پرواز داده شد و سردرگمی به جان شماره 4 لیورپول افتاد. دور از دسترس شماره 23 افقی شده، کبوتر روی پای شماره یازده میلان لانه گرفت. با ضربه ای آرام از او به تور دروازه رسید و نتیجه سه بر صفر شد. سرنوشت لیورپول امضا، مهر و موم و تحویل داده شد.

بین دو نیمه بود و به همه چیزهای بی ارزشی که در کودکی به ما یاد داده بودند فکر می کردم. اشعار و افسانه ها. عادلانه نبود، در حالی که همه شبیه به هم آفریده شده اند، برخی بهتر از سایرین به توپ ضربه می زنند. چه چیزی می تواند غول ها را شکست می دهد؟ آیا واقعا داوود، جالوت را شکست داد؟ چطور کاکا آنطور روی چمن می خرامد و زمان را متوقف می کند و مانند یک هنرمند با سنگ مرمر در فضای باز اثر هنری خلق کند، در حالی که استیون جرارد مانند یک شن‌کش اسیر زمین شده است؟ آنجا بود که دلم برای لیورپول و استیون جرارد سوخت. احتمالا آنجا اولین باری بود که در عمرم طرفدار تیمی، برخلاف جریان بازی شدم. 

وقتی سوت پایان نود دقیقه به صدا در آمد، بازی به عنوان معجزه استانبول نامیده شد. در شش دقیقه بازی 3-0، به 3-3 تبدیل شد. شش دقیقه ای که به یک نوجوان هیجانی ارزانی داشت که هیچ صفحه گلاسه ای از مجله پنت‌هاوس (مجله ای با تصاویری از زنان زیبا) یا تخت گاز (مجله ای با تصاویر خودروهای لوکس) نمی توانست حتی به آن نزدیک شود. لیورپولِ بی رحم، آن ها را کشان کشان تا ضربات پنالتی آورد تا بزرگترین مسابقه ای که تاریخ فوتبال به خود دیده را در آنجا برنده شود. آن شادی از جایی ناب بیرون می آمد. یک تمایل، گناه یا نَفس گرایی نبود. در واقع آنجا بود که منظور فلاطون از عشق افلاطونی را در متن فلسفی سمپوزیوم درک کردم. آنجا بود که لیورپول، مالِ من شد.

قهرمانی لیورپول در لیگ قهرمانان 2005
جرارد کاپیتان تیم قهرمان لیورپول (2005)

اما داستان به همان اندازه لیورپول که درباره لیورپول است، در مورد من و کاکا هم هست. او به خاطر مصدومیت ها امسال در سی و پنج سالگی از فوتبال خداحافظی کرد (تاریخ نگارش مقاله 26 دسامبر 2017 می باشد). اما من ریکاردو کاکای میلان را به یاد خواهم آورد. خداواره‌ای از هرچه در فوتبال زیباست. او ظرافتِ جوگوبونیتو بود. تاریخ نگارها می گویند او آخرین بازیکنی بود که توپ طلا را برد و اسمش مسی یا رونالدو نبود؛ برنده جام جهانی، لیگ قهرمانان اروپا، سری آ، لالیگا و دو جام کنفدراسیون ها. اما همه این ها، نمی تواند کاکای واقعی باشد. باید او را ببینید، باید لمس توپ او را نگاه کنید. 

ریکاردو کاکا را بابت اینکه من را به یک رمانتیک تبدیل کرد، سرزنش می کنم. برای من که همیشه با خودم در تضاد بودم. زمانی در حوزه تبلیغات فعالیت می کردم. درآمد خوب و امنیت شغلی داشتم اما هیچوقت برایم راضی کننده نبود، هیچوقت. در سال 2016 به همه آن ها برای فوتبال پشت پا زدم؛ برای زندگی کردن با آن، دوست داشتن آن و البته نوشتن از آن.

سالها گذشت و من بالاخره یاد گرفتم که خودم را همانگونه که هستم بپذیرم: گدای فوتبال خوب. دنیا را می‌گردم، دست دراز می‌کنم و در استادیوم‌ها التماس می‌کنم: «یک حرکت زیبا، برای رضای خدا.» و وقتی فوتبال زیبا اتفاق می‌افتد، برای معجزه شکرگزاری می‌کنم و اهمیت نمی دهم چه تیم یا کشوری آن را انجام می دهد.

ادواردو گالیانو نویسنده و روزنامه نگار اهل اروگوئه

به عنوان یک کاتولیک معتقد، کاکا با نوعی صداقت و متفاوت نسبت به فوتبالیست های امروز زندگی و بازی کرد. نوعی صداقت که من برای فوتبال، خانواده و دوستان خوب قائل هستم. یاد گرفت که عشق، جایزالخطا و خودخواهانه است و می تواند احساس شما را جریحه دار کند. اتفاقی که در میلان افتاد؛ او را برخلاف خواسته اش به رئال مادرید فروختند. برای من اینطور بود که چشم باز کرد، نگاهی به روشنایی انداخت، چراغ های اتاق جراحی در رئال مادرید بود، جایی که همه چیز طور دیگری بود و آن خلوص، گم می شد. طوری که انگار سیستم بدنی او، انقال را پس می زد، درست مانند یک پیش بینی غلط و انتقال عضوی که نباید هیچوقت اتفاق می افتاد.

کاکا با لباس رئال مادرید
دوران کاکا در رئال مادرید مانند میلان درخشان نبود

آرزو داشتم که لیورپول را به عنوان خانه ای دیگر، دور از خانه خود انتخاب کند اما لیورپول توان تغییر این سرنوشت را نداشت. دوره دوم او در میلان، مانند CPR (احیای قلبی) برای یک ماهی مرده بود. سرانجام، ناکجا آبادِ MLS جایی بود که کار را به اتمام رساند. قصه ای که ریکاردو کاکا تعریف می کند این است که بهتر است که عشق بورزید و شکست بخورید.

در بازگشت به خانه در سائوپائولو، او احتمالاً در بانوج خود، در میان دوستانش استراحت می‌کند، پینیاکولادا می‌نوشد، و از دانش درخشانی که در زمینه فوتبال داشت، لذت می‌برد.

امیدوارم ده سال بعد، من هم به پینیا کولادا برسم.

بزرگترین شکست من به عنوان طرفدار یک تیم در لیگ قهرمانان نیز در همان شب رقم خورد. آن شب همه چیز برایم رویایی شروع شد. دقیقه 1 مالدینی کاپیتان میلان و محبوبترین بازیکن برای من در تمامی دوران گلزنی کرد. من شیفته میلان بودم و از نمایش آن شب تیم لذت می بردم. نیمه اول که بازی سه بر صفر تمام شد در افکارم به دنبال رکوردشکنی برای تیم محبوبم بودم. لیورپول آن سال تیم قدرتمندی نبود اما آنجلوتی سرمربی میلان یک تیم پرستاره و هماهنگ در اختیار داشت. به این فکر می کردم که با زدن سه گل دیگر میلان 6-0 برنده و قهرمان خواهد شد. منتظر گلزنی شوچنکو بودم. اما نیمه دوم همه رویاهایم به باد رفت. میلان در ضربات پنالتی باخت آن هم با ضربه ای که شوچنکو هدر داد. هنوز تلخی آن شب را به یاد دارم.

شما هم به یاد ماندنی ترین بازی فوتبالی که در ذهن دارید را بیان کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *